کلمه جو
صفحه اصلی

منقلب


مترادف منقلب : انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول، واژگون، برگشته، ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته

برابر پارسی : آشفته، برانگیخته، پریشان، شوریده

فارسی به انگلیسی

turned, fundamentally changed, upset, stormy, rough, wrought-up

turned, upset, fundamentally changed, stormy


rough, stormy


مترادف و متضاد

انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول


واژگون، برگشته


ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته


۱. انگیخته، دگرگون، شوریده، متحول
۲. واژگون، برگشته
۳. ناراحت، مضطرب، پریشان، آشفته


فرهنگ فارسی

برگشته، بهم خورده، حال بحال شده، آشفته
( اسم ) ۱ - واژگون شونده برگردنده برگشته . ۲ - بهم خورده ( حال ) حالی بحالی شده . ۳ - ناراحت مضطرب پریشان : [ برای این حادثه خیلی منقلبم . ]
بر گردیدن . مصدر میمی است به معنی بر گشتن . یا جای باز گشتن .

فرهنگ معین

(مُ قَ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - برگشته ، حال به حال شده . ۲ - به هم خوردن حال .

لغت نامه دهخدا

منقلب. [ م ُ ق َ ل ِ ] ( ع ص ) برگردنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده. ج ، منقلبون. ( ناظم الاطباء ) : قالوا انا الی ربنا منقلبون. ( قرآن 124/7 ). || واژگون شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سرنگون و واژگون شده. ( ناظم الاطباء ). دگرگون شونده. تغییر حال دهنده :
سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد
کآن نه اول حادثه است از روزگار منقلب.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 521 ).
کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون
خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب.
خاقانی.
- منقلب شدن ؛ برگردیده شدن و سرنگون شدن. ( ناظم الاطباء ). دگرگون شدن. برگشتن : اگر در مطلع آن سعادت که آن دولت دست داد طالع وقت شناخته بودی... بخت چنین زود منقلب نشدی. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 189 ).
- منقلب کردن ؛ دگرگون کردن :
هرچند منقلب کند احوال او فلک
هرگز نجوید از ره اخلاص انقلاب.
ابن یمین.
|| مبدل گشته و برگشته حال و بدحال. ( ناظم الاطباء ). || به اصطلاح منجمین قسمی از اقسام ثلاثه بروج دوازده گانه به اعتبارتأثیرات سعادت و نحوست در طالع برج منقلب کار راست و درست نیابد. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
این اختران در وی مقیم ازلمع چون در یتیم
این راجع و آن مستقیم این ثابت و آن منقلب.
سنائی ( دیوان چ مصفا ص 45 ).
از صفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی
گویی اول برج گردونم نه من دوپیکرم.
خاقانی.
چرا این ثابت است آن منقلب نام
که گفت این را بجنب آن را بیارام.
نظامی.

منقلب. [ م ُ ق َ ل َ ] ( ع مص ) برگردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مصدر میمی است به معنی برگشتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِ ) جای بازگشتن. ( مهذب الأسماء ). جای برگردیدن. ( منتهی الارب ). جای برگشتن و واژگون شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). جای برگردیدن و سرنگون شدن. ( ناظم الاطباء ). مرجع. مآب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. ( قرآن 227/26 ).

منقلب . [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) برگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مصدر میمی است به معنی برگشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) جای بازگشتن . (مهذب الأسماء). جای برگردیدن . (منتهی الارب ). جای برگشتن و واژگون شدن . (غیاث ) (آنندراج ). جای برگردیدن و سرنگون شدن . (ناظم الاطباء). مرجع. مآب . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون . (قرآن 227/26).


منقلب . [ م ُ ق َ ل ِ ] (ع ص ) برگردنده . (غیاث ) (آنندراج ). برگشته و برگردانیده شده و رجعت کرده و منصرف شده . ج ، منقلبون . (ناظم الاطباء) : قالوا انا الی ربنا منقلبون . (قرآن 124/7). || واژگون شونده . (غیاث ) (آنندراج ). سرنگون و واژگون شده . (ناظم الاطباء). دگرگون شونده . تغییر حال دهنده :
سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد
کآن نه اول حادثه است از روزگار منقلب .

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 521).


کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون
خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب .

خاقانی .


- منقلب شدن ؛ برگردیده شدن و سرنگون شدن . (ناظم الاطباء). دگرگون شدن . برگشتن : اگر در مطلع آن سعادت که آن دولت دست داد طالع وقت شناخته بودی ... بخت چنین زود منقلب نشدی . (مرزبان نامه چ قزوینی ص 189).
- منقلب کردن ؛ دگرگون کردن :
هرچند منقلب کند احوال او فلک
هرگز نجوید از ره اخلاص انقلاب .

ابن یمین .


|| مبدل گشته و برگشته حال و بدحال . (ناظم الاطباء). || به اصطلاح منجمین قسمی از اقسام ثلاثه ٔ بروج دوازده گانه به اعتبارتأثیرات سعادت و نحوست در طالع برج منقلب کار راست و درست نیابد. (غیاث ) (آنندراج ) :
این اختران در وی مقیم ازلمع چون در یتیم
این راجع و آن مستقیم این ثابت و آن منقلب .

سنائی (دیوان چ مصفا ص 45).


از صفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی
گویی اول برج گردونم نه من دوپیکرم .

خاقانی .


چرا این ثابت است آن منقلب نام
که گفت این را بجنب آن را بیارام .

نظامی .



فرهنگ عمید

برگشته، به هم خورده، حال به حال شده، آشفته.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُنقَلَباً: محل بازگشتن - بازگشتن (کلمه منقلب اسم مکان و یا مصدر میمی از انقلاب است)
ریشه کلمه:
قلب (۱۶۸ بار)

پیشنهاد کاربران

تغییر پیدا کرده


کلمات دیگر: