کلمه جو
صفحه اصلی

منوط


مترادف منوط : بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته

برابر پارسی : وابسته، آویخته، بازبسته

فارسی به انگلیسی

depending, subject


contingent


depending, dependent, subject, contingent

مترادف و متضاد

بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته


فرهنگ فارسی

معلق، وابسته، به چیزی آویخته
( اسم ) ۱ - مربوط بسته شده وابسته ۲ - در آویخته معلق .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) متعلق ، وابسته .

لغت نامه دهخدا

منوط. [ م َ ] ( ع ص ) ( از «ن و ط» ) آویخته. یقال هذا منوط به. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). وابسته و به چیزی درآویخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. ( ناظم الاطباء ) : امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. ( کلیله و دمنه ). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176 ). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. ( جهانگشای جوینی ). || مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. ( منتهی الارب ): هو منوط بالقوم ؛ ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. معلق، به چیزی آویخته.
۲. مربوط، وابسته.

فرهنگ فارسی ساره

بازبسته


پیشنهاد کاربران

اعراب گذاری منوط رو به اشتراک بگذارید لطفا

به شرطی که

به شرط اینکه درصورتیکه

منوط:به شرطه. . . . .

منوط به : در صورتِ

مشروط

متوقف بر

مبنی بر شرط

به شرط

وابسته با اجازه ولی

وابسته به

منوط=بر پایه و بر اساس قیودات را منوط میگویند


کلمات دیگر: