معلق، وابسته، به چیزی آویخته ( اسم ) ۱ - مربوط بسته شده وابسته ۲ - در آویخته معلق .
فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) متعلق ، وابسته .
لغت نامه دهخدا
منوط. [ م َ ] ( ع ص ) ( از «ن و ط» ) آویخته. یقال هذا منوط به. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). وابسته و به چیزی درآویخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. ( ناظم الاطباء ) : امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. ( کلیله و دمنه ). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176 ). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. ( جهانگشای جوینی ). || مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. ( منتهی الارب ): هو منوط بالقوم ؛ ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم. ( اقرب الموارد ).