میوه دادن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
دب , فاکهة
مترادف و متضاد
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن
میوه دادن
میوه دادن، مثمر شدن، بارور ساختن، میوه دار کردن، برومند کردن
فرهنگ فارسی
ثمر دادن اثمار
لغت نامه دهخدا
میوه دادن. [ می وَ / وِ دَ ] ( مص مرکب ) ثمر دادن.اِثمار. ( دهار ). میوه آوردن. بار دادن :
نخلی که میوه ای ندهد خشک بهتر است.
نخلی که میوه ای ندهد خشک بهتر است.
صائب تبریزی.
و رجوع به میوه شود.کلمات دیگر: