کلمه جو
صفحه اصلی

مفتعل

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بعمل آورنده ابداع کننده ۲ - تزویر کننده ( خط ).
شارلاتان شیاد

فرهنگ معین

(مُ تَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) کار بزرگ ، کار بی سابقه .
(مُ تَ عِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - به عمل آورنده ، ابداع کننده . ۲ - تزویر کننده (خط ).

(مُ تَ عَ) [ ع . ] (اِ.) کار بزرگ ، کار بی سابقه .


(مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - به عمل آورنده ، ابداع کننده . 2 - تزویر کننده (خط ).


لغت نامه دهخدا

مفتعل. [ م ُ ت َ ع َ ] ( ع ص ) کار سترگ و دشوار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): جاء فلان بالمفتعل ؛ فلان با کار عظیم آمد. || تزویرشده. گویند: هذا کتاب مفتعل ؛ این خط یا نامه برساخته و مصنوع است. || شعری که در آن ابداع و ابتکار به کار رفته و گوینده چیزی غریب و نوآورده باشد. ( از اقرب الموارد ).

مفتعل. [ م ُ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) شارلاتان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).شیاد. مزور. حقه باز. فریبکار. اهل خدعه و تزویر : بر هر مردمی واجب است که... اندکی از علم بجشکی بیاموزد تا تن را بر درستی نگاه دارد تا مفتعلان بجشکان تن او را هلاک نکنند. ( هدایة المتعلمین ربیعبن احمد الاخوینی بخاری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
دم نوشین عیسوی داری
زهر زراق مفتعل چه خوری.
خاقانی.
و رجوع به مدخل بعد شود.

مفتعل . [ م ُ ت َ ع َ ] (ع ص ) کار سترگ و دشوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): جاء فلان بالمفتعل ؛ فلان با کار عظیم آمد. || تزویرشده . گویند: هذا کتاب مفتعل ؛ این خط یا نامه ٔ برساخته و مصنوع است . || شعری که در آن ابداع و ابتکار به کار رفته و گوینده چیزی غریب و نوآورده باشد. (از اقرب الموارد).


مفتعل . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) شارلاتان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).شیاد. مزور. حقه باز. فریبکار. اهل خدعه و تزویر : بر هر مردمی واجب است که ... اندکی از علم بجشکی بیاموزد تا تن را بر درستی نگاه دارد تا مفتعلان بجشکان تن او را هلاک نکنند. (هدایة المتعلمین ربیعبن احمد الاخوینی بخاری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دم نوشین عیسوی داری
زهر زراق مفتعل چه خوری .

خاقانی .


و رجوع به مدخل بعد شود.

فرهنگ عمید

فریب کار، نیرنگ باز.


کلمات دیگر: