(مَ طَ ) [ ع . ] (اِ. ) محل چیدن میوه . ج . مقاطف .
مقطف
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مقطف. [ م ِ طَ ] ( ع اِ ) زنبیل . ( ناظم الاطباء ). || داسی که با آن چیزی چینند. || اصل خوشه. ( از اقرب الموارد ).
مقطف. [ م َ طَ ] ( ع اِ ) چیزی که در آن میوه چیده شود. ج ، مقاطف. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مقطف. [ م َ طَ ] ( ع اِ ) چیزی که در آن میوه چیده شود. ج ، مقاطف. ( از ذیل اقرب الموارد ).
مقطف . [ م َ طَ ] (ع اِ) چیزی که در آن میوه چیده شود. ج ، مقاطف . (از ذیل اقرب الموارد).
مقطف . [ م ِ طَ ] (ع اِ) زنبیل . (ناظم الاطباء). || داسی که با آن چیزی چینند. || اصل خوشه . (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: