کلمه جو
صفحه اصلی

موطن


مترادف موطن : مولد، زادگاه، اقامتگاه، مقام، منزل، میهن، وطن

فارسی به انگلیسی

country, fatherland, home, soil, motherland or home

motherland or home


country, fatherland, home, soil


فارسی به عربی

مصفوفة

مترادف و متضاد

home (اسم)
موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن

birthplace (اسم)
مولد، زادگاه، محل تولد، زادبوم، موطن، تولدگاه

matrix (اسم)
موطن، رحم، ماتریس، زهدان، بچه دان، جای پیدایش

motherland (اسم)
موطن، میهن، مادر میهن

fatherland (اسم)
موطن، کشور، میهن، وطن

مولد، زادگاه


اقامتگاه، مقام، منزل


میهن، وطن


۱. مولد، زادگاه
۲. اقامتگاه، مقام، منزل
۳. میهن، وطن


فرهنگ فارسی

وطن، میهن، زادگاه، مواطن جمع
( اسم ) محل سکونت شخص وطن میهن جای باش جمع : مواطن . یا موطن عهد . عالم ذره ( مبدا و معاد صدرا۳۳۷ )

فرهنگ معین

(مُ طِ ) [ ع . ] (اِ. ) وطن . ج . مواطن .

لغت نامه دهخدا

موطن. [ م َ طِ ] ( ع اِ ) جای باش مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). وطن و جای باش مردم. ( ناظم الاطباء ). وطن. ( غیاث ). آرامگاه. میهن. زاد بوم. جای بودن. اقامتگاه. اقامت جای. مکان. جای. بودنگاه. محل سکونت شخص. باشگاه. ( یادداشت مؤلف ). جای باشش. آرامگاه. ( دهار ). جایگاه. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ) : فانی لم احضر موطناً قط الا ارتثثت فیه بین القتلی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 188 ).
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا مقر سقر است الامان از این منشا.
خاقانی.
ورجوع به وطن و دیگر مترادفات شود.
- موطن عهد ؛ کنایه است از عالم ذر. ( فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).
|| جایگاه فرود آمدن. ( یادداشت مؤلف ). جای توقف. موقف. || جای وقف در مکه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || حرب جای. رزمگاه ، ج ، مواطن : و لقد نصرکم اﷲ فی مواطن کثیرة. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

وطن، میهن، زادگاه.

جدول کلمات

دیار

پیشنهاد کاربران

جای باش

مسقط الرأس

native country

سیار


کلمات دیگر: