کلمه جو
صفحه اصلی

مفکر

عربی به فارسی

انديشمند , فکر کننده , متفکر , فکور


فرهنگ فارسی

فکرکننده، اندیشه کننده
( اسم ) فکر کننده اندیشه کننده اندیشنده جمع : مفکرین .
اندیشیده شده آنچه موضوع اندیشه واقع شود .

فرهنگ معین

(مُ فَ کِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) اندیشمند.

لغت نامه دهخدا

مفکر. [ م ُ ف َک ْ ک ِ ] ( ع ص ) اندیشه نماینده.( آنندراج ). فکرکننده. ( غیاث ). آنکه اندیشه می نماید.( ناظم الاطباء ). اندیشه کننده. اندیشنده :
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر .
ناصرخسرو.

مفکر. [ م ُ ف َک ْ ک َ ] ( ع ص ) اندیشیده شده. آنچه موضوع اندیشه واقعشود. چیزی که درباره آن اندیشیده شود :
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.
ناصرخسرو.

مفکر. [ م ُ ف َک ْ ک َ ] (ع ص ) اندیشیده شده . آنچه موضوع اندیشه واقعشود. چیزی که درباره ٔ آن اندیشیده شود :
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.

ناصرخسرو.



مفکر. [ م ُ ف َک ْ ک ِ ] (ع ص ) اندیشه نماینده .(آنندراج ). فکرکننده . (غیاث ). آنکه اندیشه می نماید.(ناظم الاطباء). اندیشه کننده . اندیشنده :
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر .

ناصرخسرو.



فرهنگ عمید

فکر کننده، اندیشه کننده.


کلمات دیگر: