کلمه جو
صفحه اصلی

مقفی

فارسی به انگلیسی

rhymed or rimed


فرهنگ فارسی

کلام باقافیه، قافیه دار
( اسم ) ۱ - دارای قافیه مقابل غیر مقفی : [ و گفتند ( در تعریف شعر ) حروف آخرین آن بیکدیگر ماننده تا فرق بود میان مقفی و غیر مقفی ... ] ( المعجم . مد . چا . ۲ ) ۱۴۷:۱ - آنست که ضرب و عروض آن در حروف مختلف باشند چنانک رضی نیشابوری گفته است : [ زهی سرفرازی که با پایگاهت میسر نشد چرخ را دستیاری . ] که اگرچه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است ( المعجم . مد . چا . ۳۱٠:۱ ).
از نامهای آن حضرت صلی الله علیه و آله است .

فرهنگ معین

(مُ قَ ف فا ) [ ع . ] (اِمف . ) دارای قافیه .

لغت نامه دهخدا

مقفی. [ م ُ ق َف ْ فا ] ( ع ص ) قافیه کرده شده. ( آنندراج ). دارای قافیه. ( ناظم الاطباء ). بقافیه. قافیه دار. بیت مقفی ؛ بیتی که آن را قافیت پدید کرده اند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : گفتند حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده تا فرق بود میان مقفی و غیرمقفی... ( المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 147 ). || آن است که ضرب و عروض آن در حروف مختلف باشند چنانکه رضی نیشابوری گفته است :
زهی سرفرازی که با پایگاهت
میسر نشد چرخ را دستیاری.
که اگر چه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است. ( المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 310 ). || درپی داشته شده. ( آنندراج ).

مقفی. [ م ُ ] ( ع ص ) کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. ( ناظم الاطباء ). ورجوع به اقفاء شود. || آن که برمی گزیند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

مقفی. [ م ُ فا ] ( ع ص ) مقدم شده. ( ناظم الاطباء ). رجل مقفی ؛ مرد برگزیده گرامی داشته. ( از اقرب الموارد ).

مقفی. [ م ُ ق َف ْ فی ] ( ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. ( ناظم الاطباء ).

مقفی. [ م َ فی ی ] ( ع ص ) از پس گردن ذبح شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مقفی. [ م ُ ق َف ْ فا ] ( اِخ ) ( الَ... ) از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله است. ( ناظم الاطباء ) ( از حبیب السیر ).

مقفی . [ م َ فی ی ] (ع ص ) از پس گردن ذبح شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مقفی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که مقدم می دارد و ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء). ورجوع به اقفاء شود. || آن که برمی گزیند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


مقفی . [ م ُ فا ] (ع ص ) مقدم شده . (ناظم الاطباء). رجل مقفی ؛ مرد برگزیده ٔ گرامی داشته . (از اقرب الموارد).


مقفی . [ م ُ ق َف ْ فا ] (اِخ ) (الَ ...) از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله است . (ناظم الاطباء) (از حبیب السیر).


مقفی . [ م ُ ق َف ْ فا ] (ع ص ) قافیه کرده شده . (آنندراج ). دارای قافیه . (ناظم الاطباء). بقافیه . قافیه دار. بیت مقفی ؛ بیتی که آن را قافیت پدید کرده اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفتند حروف آخرین آن به یکدیگر ماننده تا فرق بود میان مقفی و غیرمقفی ... (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 147). || آن است که ضرب و عروض آن در حروف مختلف باشند چنانکه رضی نیشابوری گفته است :
زهی سرفرازی که با پایگاهت
میسر نشد چرخ را دستیاری .
که اگر چه وزن عروض و ضرب این بیت فعولن است حروف آن مختلف است . (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 310). || درپی داشته شده . (آنندراج ).


مقفی . [ م ُ ق َف ْ فی ] (ع ص ) آن که در پی کسی می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که به سراغ کسی می رود و آن که پیروی می نماید کسی را. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: