کلمه جو
صفحه اصلی

معارک

فرهنگ فارسی

جمع معرکه
( اسم ) جمع معرکه میدانهای جنگ رزمگاهها : ممالک همه مهالک گشته مسالک بیکبار معارک شده ...
مرد افکنده سخت علاج مرد افکنده شده شدید العلاج در جنگ .

لغت نامه دهخدا

معارک. [ م َ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ معرکة. ( اقرب الموارد ). ج ِ معرک و معرکة. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). جاهای جنگ و میدانهای کارزار و این جمع معرکه است. ( غیاث ) ( آنندراج ) : و در عناء معارک و ملاحم عناد کیاست مردان و کفایت هنرمندان به اظهار رسید. ( جهانگشای جوینی ). ممالک همه مهالک گشته مسالک به یکبار معارک شده. ( نفثةالمصدور ). اما غلام سلطان ملک شاه سلجوقی هفت اصول از جهت اهل معارک و نقاره چیان وضع کرده. ( بهجت الروح ص 39 ). و رجوع به معرکه شود.

معارک. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) مرد افکنده سخت علاج. ( منتهی الارب ). مرد افکنده شده شدیدالعلاج در جنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نیک اندازنده در حرب. ( منتهی الارب ). آن که خود را در جنگ می اندازد.( ناظم الاطباء ). مقاتله کننده. ( از اقرب الموارد ).

معارک . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ معرکة. (اقرب الموارد). ج ِ معرک و معرکة. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جاهای جنگ و میدانهای کارزار و این جمع معرکه است . (غیاث ) (آنندراج ) : و در عناء معارک و ملاحم عناد کیاست مردان و کفایت هنرمندان به اظهار رسید. (جهانگشای جوینی ). ممالک همه مهالک گشته مسالک به یکبار معارک شده . (نفثةالمصدور). اما غلام سلطان ملک شاه سلجوقی هفت اصول از جهت اهل معارک و نقاره چیان وضع کرده . (بهجت الروح ص 39). و رجوع به معرکه شود.


معارک . [ م ُ رِ ] (ع ص ) مرد افکنده ٔ سخت علاج . (منتهی الارب ). مرد افکنده شده ٔ شدیدالعلاج در جنگ . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیک اندازنده ٔ در حرب . (منتهی الارب ). آن که خود را در جنگ می اندازد.(ناظم الاطباء). مقاتله کننده . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

= معرکه

معرکه#NAME?



کلمات دیگر: