(مُ تَ نَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) شکار شده ، صید شده . ۲ - (اِ. ) آنچه شکار کنند.
مقتنص
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مقتنص. [ م ُ ت َ ن ِ ] ( ع ص ) شکارکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به اقتناص شود. || اسیرکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || کسب کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ).
مقتنص. [ م ُ ت َن َ ] ( ع ص ) شکارشده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) : مرغان شکاری جز بر مقتنص خویش ننشینند... ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 61 ).
مقتنص. [ م ُ ت َن َ ] ( ع ص ) شکارشده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) : مرغان شکاری جز بر مقتنص خویش ننشینند... ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 61 ).
مقتنص . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) شکارکننده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتناص شود. || اسیرکننده . (غیاث ) (آنندراج ). || کسب کننده . (غیاث ) (آنندراج ).
مقتنص . [ م ُ ت َن َ ] (ع ص ) شکارشده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) : مرغان شکاری جز بر مقتنص خویش ننشینند... (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 61).
فرهنگ عمید
شکار شده.
شکار کننده.
شکار کننده.
شکارشده.
شکارکننده.
کلمات دیگر: