کلمه جو
صفحه اصلی

مغیر

فارسی به انگلیسی

changed, transformed

فرهنگ فارسی

( اسم ) غارت کننده غارتگر .
شیر که در آن سرخی خون باشد یا آب داده

فرهنگ معین

(مُ غَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تغییر داده شده ، دیگرگون گشته ، از حالی به حالی شده .
(مُ غَ یِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - تغییر دهنده ، دیگرگون شونده ، قابل تغییر. ۲ - بی ثبات ، بی دوام .
(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) غارت کننده ، غارتگر.

(مُ غَ یَّ) [ ع . ] (اِمف .) تغییر داده شده ، دیگرگون گشته ، از حالی به حالی شده .


(مُ غَ یِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تغییر دهنده ، دیگرگون شونده ، قابل تغییر. 2 - بی ثبات ، بی دوام .


(مُ) [ ع . ] (اِفا.) غارت کننده ، غارتگر.


لغت نامه دهخدا

مغیر. [ م ُ ] ( ع ص ) جیش مغیر؛ لشکر غارت کننده. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). غارت کننده. ( غیاث ) :
که حرم با هرچه دارم گو بگیر
تا نگیرد حاصل من هر مغیر.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 402 ).
این جوان زین جرم ضال است و مغیر
کو مرا بگرفت تو او رامگیر.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 402 ).
|| شتاب کننده. ( غیاث ). و رجوع به اغارة شود.

مغیر. [ م ُ غ َی ْ ی َ ] ( ع ص ) از حالی به حالی برگردانیده شده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). دیگرگون و از حالی به حالی برگشته. ( ناظم الاطباء ) : اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهره مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر. ( نفثة المصدور چ یزدگردی ص 32 ).
- مغیر شدن ؛ دگرگون شدن. تغییر یافتن. از حالی به حال دیگر درآمدن :
خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ
کز دست طبایع نشود نیز مغیر.
ناصرخسرو( دیوان چ مینوی ص 514 ).
- مغیر گردیدن ؛ مغیر شدن :
همی تا بر قضای نیک و بر بد
نگردد حکم یزدانی مغیر...
عنصری ( دیوان چ قریب ص 78 ).
رجوع به ترکیب قبل شود.

مغیر. [ م ُ غ َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) تغییردهنده. دیگرگون کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا )( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ): ذلک بِأن َّ اﷲ لم یک مغیراً نعمة أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بِأنفسهم و أن اﷲ سمیع علیم. ( قرآن 53/8 ). || ناپایدار و بی ثبات و قابل تغییر. ( ناظم الاطباء ).

مغیر. [ م َ ] ( ع ص ) شیر که در آن سرخی خون باشد. ( منتهی الارب ). شیر به خون آمیخته. ( ناظم الاطباء ). شیر سرخ به خون آمیخته. ( از اقرب الموارد ). || آب داده. ( آنندراج ). با باران آب داده. ( ناظم الاطباء ).

مغیر. [ م َ ] (ع ص ) شیر که در آن سرخی خون باشد. (منتهی الارب ). شیر به خون آمیخته . (ناظم الاطباء). شیر سرخ به خون آمیخته . (از اقرب الموارد). || آب داده . (آنندراج ). با باران آب داده . (ناظم الاطباء).


مغیر. [ م ُ ] (ع ص ) جیش مغیر؛ لشکر غارت کننده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). غارت کننده . (غیاث ) :
که حرم با هرچه دارم گو بگیر
تا نگیرد حاصل من هر مغیر.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 402).


این جوان زین جرم ضال است و مغیر
کو مرا بگرفت تو او رامگیر.

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 402).


|| شتاب کننده . (غیاث ). و رجوع به اغارة شود.

مغیر. [ م ُ غ َی ْ ی َ ] (ع ص ) از حالی به حالی برگردانیده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). دیگرگون و از حالی به حالی برگشته . (ناظم الاطباء) : اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهره ٔ مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر. (نفثة المصدور چ یزدگردی ص 32).
- مغیر شدن ؛ دگرگون شدن . تغییر یافتن . از حالی به حال دیگر درآمدن :
خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ
کز دست طبایع نشود نیز مغیر.

ناصرخسرو(دیوان چ مینوی ص 514).


- مغیر گردیدن ؛ مغیر شدن :
همی تا بر قضای نیک و بر بد
نگردد حکم یزدانی مغیر...

عنصری (دیوان چ قریب ص 78).


رجوع به ترکیب قبل شود.

مغیر. [ م ُ غ َی ْ ی ِ ] (ع ص ) تغییردهنده . دیگرگون کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ذلک بِأن َّ اﷲ لم یک مغیراً نعمة أنعمها علی قوم حتی یغیروا ما بِأنفسهم و أن اﷲ سمیع علیم . (قرآن 53/8). || ناپایدار و بی ثبات و قابل تغییر. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

از حالی به حالی برگشته، دگرگون شده.
غارتگر.
بی ثبات و ناپایدار، قابل تغییر، دگرگون شونده.

از حالی به ‌حالی برگشته؛ دگرگون‌شده.


بی‌ثبات و ناپایدار؛ قابل تغییر؛ دگرگون‌شونده.


غارتگر.


دانشنامه عمومی

مغیر (الوادی). مغیر (به عربی: المغیر) یک شهرداری در الجزایر است که در ناحیه المغیر واقع شده است. مغیر ۴۹٬۷۹۳ نفر جمعیت دارد و ۲ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر


کلمات دیگر: