کلمه جو
صفحه اصلی

مقدرت

فرهنگ معین

(مَ دِ رَ ) [ ع . ] (اِمص . )قدرت ، توانایی .

لغت نامه دهخدا

مقدرت. [ م َ دُ رَ /م َ دَ رَ / م َ دِ رَ ] ( ع مص ) توانگر بودن. ( غیاث ). || توانایی داشتن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به مقدرة شود. || ( اِمص ، اِ ) قدرت و توانایی. ( غیاث ). تاب. توان. توانایی. مِرَّة. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : با آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و کمال مقدرت و صدق لهجت حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 55 ). با آنکه کمال استیلا و استعلا حاصل است و اسباب امکان و مقدرت ظاهر تجاوز و اغماض ملکانه در حق بندگان مخلص بر این سیاقت است. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 390 و 391 ). امروز بحمداﷲ تعالی... سیف الدولة والدین... به مقدرت و مکانت هزار ملک رضی سامانی... ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 71 ). هیچکس از شاهان روی زمین و اهل مقدرت و تمکین با من نه احسان توانند کرد و نه شادی دیگر بر این فزود. ( تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ).
که کنم با رایهامان مشورت
کوست پشت ملک و قطب مقدرت.
مولوی.
گفت با اینها ندارم مشورت
که یقین سستم کنند از مقدرت.
مولوی.
و رجوع به مقدرة شود.
- مقدرت داشتن ؛ توانایی داشتن. قدرت داشتن : اگر دست رسیدی و مقدرت داشتی به سواد شب بربیاض روز بلکه به سواد دیده عقل بربیاض پیکر روح تهنیت نامه نوشتی. ( منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 338 ).

مقدرة. [ م َ دُ رَ / م َ دَ رَ / م َ دِرَ ] ( ع مص ) توانستن. قَدَر. قَدر. قُدرة. مِقدار. قِدار. قَدارة. قُدور. قُدورة. قِدران. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). || توانگر بودن. ( آنندراج ). || ( اِمص ، اِ ) توانایی. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). قدرت و توانایی. ( آنندراج ). قدرت و توانایی. ماعلیک مقدرة؛ ای قدرة. ( ناظم الاطباء ).
- ذومقدرة ؛ توانگر. ( منتهی الارب ). مرد توانگر و مالدار و غنی. ( ناظم الاطباء ).

مقدرة. [ م َ دَ رَ ] ( ع اِ ) قضا و قدر. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ).

مقدرت . [ م َ دُ رَ /م َ دَ رَ / م َ دِ رَ ] (ع مص ) توانگر بودن . (غیاث ). || توانایی داشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقدرة شود. || (اِمص ، اِ) قدرت و توانایی . (غیاث ). تاب . توان . توانایی . مِرَّة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : با آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد را سعادت ذات ... و کمال مقدرت و صدق لهجت حاصل است می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 55). با آنکه کمال استیلا و استعلا حاصل است و اسباب امکان و مقدرت ظاهر تجاوز و اغماض ملکانه در حق بندگان مخلص بر این سیاقت است . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 390 و 391). امروز بحمداﷲ تعالی ... سیف الدولة والدین ... به مقدرت و مکانت هزار ملک رضی سامانی ... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 71). هیچکس از شاهان روی زمین و اهل مقدرت و تمکین با من نه احسان توانند کرد و نه شادی دیگر بر این فزود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار).
که کنم با رایهامان مشورت
کوست پشت ملک و قطب مقدرت .

مولوی .


گفت با اینها ندارم مشورت
که یقین سستم کنند از مقدرت .

مولوی .


و رجوع به مقدرة شود.
- مقدرت داشتن ؛ توانایی داشتن . قدرت داشتن : اگر دست رسیدی و مقدرت داشتی به سواد شب بربیاض روز بلکه به سواد دیده ٔ عقل بربیاض پیکر روح تهنیت نامه نوشتی . (منشآت خاقانی چ محمدروشن ص 338).

فرهنگ عمید

۱. توانایی داشتن.
۲. قدرت، توانایی، نیرو.
۳. توانگری.


کلمات دیگر: