کلمه جو
صفحه اصلی

ام غیلان

فرهنگ فارسی

دوسیه از زنان صحابی بوده

فرهنگ معین

(اَ مُّ غَ ) ( اِ. ) نک مغیلان .

لغت نامه دهخدا

ام غیلان . [ اُم ْ م ِ ] (اِخ ) دوسیه . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 265 شود.


ام غیلان. [ اُم ْ م ِ ] ( ع اِ مرکب ) درخت خار داری است. در بادیه می روید عوام طلح و اهل بادیه سمر و بفارسی مغیلان گویند. صمغ آن را صمغ عربی و ثمر آنرا قرظ و صنط و عصاره ثمر آن را اقاقیا گویند. قسمی از آن بقدر درخت سیب و از آن کوچکتر و ساقش ستبر و در اول سفید است و چون کهن گردد مانند آبنوس سیاه میشود و قسمی پرخارتر و ساقش سیاه رنگ و بسیار بلند میشود و برگ هر دو قسم ریزتر از برگ سیب و گلش سفید و ثمرش مانند غلاف باقلا و لوبیا و دانه های آن پهن و به اندازه ترمس وسرخ است و با آن پوست حیوانات را دباغ میکنند. ( از تحفه حکیم مؤمن ). درخت ام غیلان بزرگ و خار آن کج است و صمغ آن نیکوترین صمغهاست و شاخه های آن دراز و دارای خارهای بسیار است و ساق آن بزرگ است چنانکه هر دو دست آدمی به گرد آن نرسد و بعضی گویند آنرا گلی خوشبوی بود و چون گل آن زرد شود از وی تخمی بیرون آید به اندازه باقلا که عرب آن را عُلَف گوید. ( از ترجمه صیدنه ابوریحان ، خطی ). بمعنی مادر دیوان است چه ام بضم اول بمعنی مادر و غیلان بکسر جمع غول است که بمعنی دیو باشد لیکن بمناسبت مسکن و مأوای دیوان بودن بمعنی درخت خاردار که بهندی ببول و کیکر گویند مستعمل است و مغیلان مخفف همین است. ( از غیاث اللغات ). حصص مکی را از برگ آن سازند و بعربی شوکة المصریه خوانند. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ). سمر. ( ترجمه فارسی قاموس ). درخت سمر. ( معجم متن اللغة ). درخت طلح. ( منتهی الارب ). طلح. ( غیاث اللغات ). نوعی از درخت شوک. ( از المرصع ) :
هرکه مغرور بانگ غولان است
اجلش زیر ام غیلان است.
سنایی.
و رجوع به مغیلان و طلح شود.

ام غیلان. [ اُم ْ م ِ ] ( اِخ ) دوسیه. از زنان صحابی بوده. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 265 شود.

ام غیلان . [ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) درخت خار داری است . در بادیه می روید عوام طلح و اهل بادیه سمر و بفارسی مغیلان گویند. صمغ آن را صمغ عربی و ثمر آنرا قرظ و صنط و عصاره ٔ ثمر آن را اقاقیا گویند. قسمی از آن بقدر درخت سیب و از آن کوچکتر و ساقش ستبر و در اول سفید است و چون کهن گردد مانند آبنوس سیاه میشود و قسمی پرخارتر و ساقش سیاه رنگ و بسیار بلند میشود و برگ هر دو قسم ریزتر از برگ سیب و گلش سفید و ثمرش مانند غلاف باقلا و لوبیا و دانه های آن پهن و به اندازه ٔ ترمس وسرخ است و با آن پوست حیوانات را دباغ میکنند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). درخت ام غیلان بزرگ و خار آن کج است و صمغ آن نیکوترین صمغهاست و شاخه های آن دراز و دارای خارهای بسیار است و ساق آن بزرگ است چنانکه هر دو دست آدمی به گرد آن نرسد و بعضی گویند آنرا گلی خوشبوی بود و چون گل آن زرد شود از وی تخمی بیرون آید به اندازه ٔ باقلا که عرب آن را عُلَف گوید. (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ، خطی ). بمعنی مادر دیوان است چه ام بضم اول بمعنی مادر و غیلان بکسر جمع غول است که بمعنی دیو باشد لیکن بمناسبت مسکن و مأوای دیوان بودن بمعنی درخت خاردار که بهندی ببول و کیکر گویند مستعمل است و مغیلان مخفف همین است . (از غیاث اللغات ). حصص مکی را از برگ آن سازند و بعربی شوکة المصریه خوانند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). سمر. (ترجمه ٔ فارسی قاموس ). درخت سمر. (معجم متن اللغة). درخت طلح . (منتهی الارب ). طلح . (غیاث اللغات ). نوعی از درخت شوک . (از المرصع) :
هرکه مغرور بانگ غولان است
اجلش زیر ام غیلان است .

سنایی .


و رجوع به مغیلان و طلح شود.

فرهنگ عمید

= مغیلان


کلمات دیگر: