bdellium
مقل
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - اندک کننده کم کننده . ۲ - شاعر یا نویسنده ای که کم شعر گوید یا کم نویسد . یا مقل غیرمجید. مقابل مکثر غیر مجید . ۳ - تهیدست نیازمند .
جمع مقله
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
مقل. [ م ُ ] ( ع اِ ) نام درختی است و بعضی گویند صمغی است و آن را مقل ازرق ومقل مکی و مقل الیهود و مقل عربی و مقل سقلبی خوانند و گویند از عطریات است. ( برهان ). صمغی است که به هندی گوگل خوانند لیکن عربی است. ( فرهنگ رشیدی ). صمغ درختی است و آن انواع باشد، مقل ازرق که مایل به سرخی و تلخی باشد، مقل یهود که مایل به زردی و مقل صقلی که مایل به تیرگی و سیاهی و مقل عربی آنچه از یمن خیزد و مقل هندی آنچه از هند خیزد. و جمیع آن نافع است جهت گزیدگی هوام و سرفه و بواسیر و جهت تنقیه رحم و آسانی زاییدن و انزال مشیمه و سنگ کلیه و ریاح غلیظ و مدر و فربه کن اندام و محلل اورام. ( منتهی الارب )( آنندراج ). صمغ درختی است و آن انواع دارد: هندی و عربی و صقلی و همه آنها به عنوان دارو به کار رود. ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). خرمای هندی. ( مهذب الاسماء ). دومه. ( زمخشری ). گوگل. ( دهار ). مراد ازاو صمغ درختی است مانند درخت کندر و بسیار عظیم و در شحر و صحار و عمان کثیرالوجود است و صمغ آن هر چه مایل به سرخی و تلخی باشد مقل ازرق نامند و مایل به زردی را، مقل الیهود و مایل به تیرگی و سیاهی را سقلبی و آنچه از نواحی یمن خیزد بادنجانی می باشد و او را مقل عربی گویند و بهترین او زرد صاف براق تلخ است که زود حل شود و در آتش اندازند خوشبو باشد و قوتش تا بیست سال باقی است. ( تحفه حکیم مؤمن ). صمغی است معروف که به هندی گوگل گویند. ( غیاث ). صمغ درختی است از جنس نخیلات که اله و روم و گلگل و مقل ازرق و مقل یهود و مقل عربی نیز نامند. ( ناظم الاطباء ). آن را دوم خوانند و فرس آن را زرغنج خوانند. ( نزهة القلوب ). دوم. وقل. راحةالاسد. خِضلاف. لکلرک به این کلمه دومعنی میدهد یکی از آن دو بدلیون و دیگر پالمیه مکل و گوید حتی ثمر پالمیه مکل است. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : باید که بامقل و سکبینج و اشق به حب کنند. ( الابنیه چ دانشگاه ص 203 ). و چون خواهی که به صلاح آورده بود باگل و مصطکی ومقل بیامیز تا ضرر نکند. ( الابنیه چ دانشگاه ص 212 ). مقل گرم و نرم است به نزدیک بعضی از طبیبان. ( الابنیه ایضاً، ص 315 ).
مقل . [ م َ ](ع مص ) به کسی نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). بنگریستن . (المصادر زوزنی ). نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نگریستن به چیزی . (غیاث ) (از اقرب الموارد). || به آب فروبردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). فروبردن به آب و جز آن . (آنندراج ) (غیاث ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || فرورفتن در آب . || به دست اندک شیر مکانیدن شتر بچه را، به ترس ِشیر مکیدن وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مقل المقلة؛ در آوند انداخت سنگ را و آب بر آن ریخت برای تقسیم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سخن چینی کردن و بد گفتن کسی را پیش کسی . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِ) نوعی از شیر دادن . || تک چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریگ و خاک . و گویند: انغمس فی الماء حتی اتی بالمقل معه ؛ ای بالحصی والتراب . (از اقرب الموارد). || محل فرورفتن در دریا و منه قول لقمان : أرأیت الحبة تکون فی مقل البحر؛ ای فی مغاص البحر. (از اقرب الموارد).
مقل . [ م ُ ] (اِ) نوعی از عطر باشد که آن را از عود و عنبر و صندل و غیر آن سازند. بواسیر را نافع است . (برهان ). در مؤیداز بعضی کتب طبی نقل کرده که عطری است مرکب از چهارجزو. (فرهنگ رشیدی ). نوعی از عطریات که از عود و عنبر و صندل و جز آن سازند. (ناظم الاطباء). || هفت تخمه ٔ بزوری را نیز گویند که بجهت عاشقان بپزند بجهت دفع عشق از ایشان . (برهان ). هفت تخمه یعنی بزوری که جهت عاشقان بپزند تا دفع عشق از ایشان کند. (ناظم الاطباء). || به معنی گرز باشد که به عربی عمود خوانند. (برهان ). به معنی گرز نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). در لطایف به معنی گرز و کوپال نوشته . (غیاث ) (آنندراج ). گرز و عمود. (ناظم الاطباء).
به آب دولت تو رنگ داده باد وجوه
به خاک درگه تو سرمه کرده باد مقل .
مسعودسعد.
و رجوع به مقلة شود.
جان و دل بذل کن کز آب و ز گل
بهتر از جودهاست جهد مقل .
سنائی (حدیقه الحقیقة و شریعة الطریقة ص 127).
هر دمت طوفان کشتی ای مقل
با غم و شادیت کرد اومتصل .
مولوی .
عقل جزوی کرکس آمد ای مقل
پر او با جیفه خواری متصل .
مولوی .
عاقل اول بیند آخر را بدل
اندر آخر بیند از دانش مقل .
مولوی .
روز دیگر بر علویان مقل
با فقیهان روز دیگر مشتغل .
مولوی (مثنوی چ خاور ص 408).
|| مقابل مکثر. شاعر یا نویسنده ای که کم گوید و نویسد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر منشی مقل بدمقال ، که در نکال بدی باشد و سخنان کالبدی تراشد، گوید که آن ابدال که می گویی شواذ است نه مستعمل ... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 174). || نزد محدثان شخصی باشد که روایت نشده باشد از او مگر یکی از صحابه یاتابعان و کسان بعد از آنان ... (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1209) (از فرهنگ علوم نقلی ).
دهر است خندان بر عدو، کوجاه شه کرد آرزو
مقل است بار نخل او، او چشم خرما داشته .
خاقانی .
نه چون کودک پیچ بر پیچ شنگ
که چون مقل نتوان شکستن به سنگ .
(بوستان ).
مقدر است که از هر کسی چه فعل آید
درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود.
سعدی .
شجر مقل در بیابانها
نرسد هرگز آفتی به سرش .
سعدی .
و رجوع به ترجمه ٔ صیدنه و تذکره ٔ داودضریر انطاکی شود.
- مقل ازرق ؛ درختی است از تیره ٔ بورسراسه که در حقیقت یکی از تیره های مقل مکی است و صمغ سقزی که از آن حاصل می شود همان خواص دارویی صمغ سقز مقل مکی را دارد. مقل هندی . مقل الیهود. مقل یهودی . درخت مقل الیهود. ملک ازرق . بدلیون هندی . بوی جهودان . گوگل . کورهندی . مرهندی . (فرهنگ فارسی معین ).
- مقل افریقا ؛ مقل مکی . و رجوع به ترکیب مقل مکی شود.
- مقل اندلسی ؛ نوعی از مقل یعنی دوم که در اسپانیا باشد و میوه ٔآن نرسد و پخته نگردد و عفوصت بسیار و آب کم دارد وشکم ببندد و مقوی معده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقل زنگباری ؛ مقل مکی . و رجوع به ترکیب مقل مکی شود.
- مقل صقلبی ؛ مقل الیهود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقل مکی ؛ درختی است از تیره ٔ بورسراسه و از رده ٔ دولپه ایهای جدا گلبرگ که مخصوص نواحی گرم است . از این درخت صمغ رزینی (صمغ سقز) حاصل می شود که به عنوان قابض بکار می رود بعلاوه دارای خواص ضد دردهای بواسیری و نقرسی می باشد. بذالیون . بدالیون . بدلیون .گوگل . مقلا. مقل افریقا. المقل الافریقی . مقل زنگباری . کور. بدلیون افریقا. گلگل . (فرهنگ فارسی معین ).
- || اسم ثمر درخت دوم است و با عفوصت و خشونت . و او را بهش و خشک او را دفل نامند و مأکول است و درخت او در شکل و در ثمر شبیه به درخت خرما می باشد. (تحفه ٔ حکم مؤمن ). ثمره ٔ دوم است و آن به مکه برسد و پخته گردد و مأکول و لذیذ باشد. بهش . مقل مأکول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بار درخت دوم که سخت و عسر باشد می پزند و می خورند آن را، سرد و قابض و مقوی معده است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثمر درخت دوم است که می پزند و می خورند. (از اقرب الموارد).
- || صمغ درختی است ازجنس نخل که دوم گویند. (ناظم الاطباء). صمغ سقزی که از درخت مقل مکی بدست آید. (فرهنگ فارسی معین ).
- مقل هندی ؛ مقل ازرق . رجوع به ترکیب مقل ازرق شود.
- مقل یهودی ؛ مقل ازرق . رجوع به ترکیب مقل ازرق شود.
|| نوعی از کندر که یهود بخور سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || میوه ٔ درختی است مانندکنار. (غیاث ). || استخوان اندرون وی را نجاران بر سر مته کنند و آن را مقل خوانند. (اختیارات بدیعی ) :
به اره ٔ پدر و مثقب وکمانه و مقل
به خرط مهره ٔ گردون و پره ٔ دولاب .
خاقانی .
فرهنگ عمید
کسی که اندکی مال برایش باقی مانده باشد، درویش، تنگ دست.
کسی که اندکی مال برایش باقی مانده باشد؛ درویش؛ تنگدست.
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد؛ بهش؛ خشل؛ مقل ازرق؛ مقل مکی؛ مقل عربی؛ مقل یهود؛ راحةالاسد.
دانشنامه عمومی
روش های مخرب صمغ گیری: صمغ گیری در روستاها بوسیله کارد، تبر و راه های محلی انجام می شود. برداشت بیشتر و درآمد سریعتر باعث می شود مردم برش های عمیق تر و فعال کننده های شیمیایی را برای این کار انتخاب کنند. گرچه مواد شیمیایی کمک می کنند صمغ بیشتر استحصال شود اما درخت صمغ گیری شده پس از مدتی خشک می شود.
موریانه زدگی : به محض اندکی نرم و گوشتی شدن چوب درخت مستعد موریانه زدگی می شود. موریانه ها گیاه را از پایه میخورند و باعث افتادن و خشک شدن آن می شود.
فرسایش خاک
آسیب دیدگی بوسیله چوپان ها: غذای دام و باز کردن راه
سوخت : کمبود سوخت باعث می شود مردم جهت تهیه سوخت از چوب درختان ترغیب شوند که چوب گوگال هم یکی از آنهاست
این گیاه با نام علمی C. mukul هم شناخته می شود. در انگلیسی indian bdellium و در بسیاری از زبان های رایج هندی گاگل guggul گویند.
درختچه پر شاخه و کند رشد، با پوست نقره ای یا خاکستری تا خاکستری مایل یه قهوه ای؛ ریزش پوست در قطعات کوچک
درختچه با ارتفاع حداکثر 2تا 3متر با شاخ و برگ محکم پیچ خورده و معطرو پوست لایه لایه، خاردار