الطاف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لُطف . نوازشها. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). لطفها. مهربانیها. رجوع به لطف شود
: بر حال گذشته ٔ ما هرگز نکنی حسرت
امید به الطافش آینده همی دارم .
خاقانی .
عهد ملاقات تازه شد و در حق یکدیگر الطاف بسیار کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1272 ص
215). سلطان در مقابله ٔ آن اضعاف تقدیم فرمود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص
292). حسن صفتی است از اوصاف او، و ابداع عبارتی است از صنعت الطاف او. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص
422).
بازآمد کای محمد عفو کن
ای ترا الطاف علم من لدن .
مولوی .
خداوندا به الطافت صلاح آر
که مسکین و پریشان روزگاریم .
سعدی .
-
الطاف خداوندی ؛ توفیق و عصمت و رحمت و رفقی که بر بندگان مبذول میفرماید. (ناظم الاطباء)
: سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی .
حافظ.
-
الطاف دوستان ؛ همراهی در کارها و نیکویی آنان . (ناظم الاطباء).
|| ج ِ لَطَف . (اقرب الموارد). رجوع به لَطَف شود.