(اَ فَ تَ ) (ص مف . ) اندوخته ، جمع کرده .
الفخته
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
الفخته. [ اَ ف َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) نعت مفعولی از الفختن. اندوخته و جمعکرده. ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). اندوخته. ( فرهنگ رشیدی ). گردکرده شده و جمعکرده شده. ( مؤید الفضلاء ). اندوخته و محصول. ( ناظم الاطباء ). الفخده. الفنجیده. ( فرهنگ رشیدی ). رجوع به الفختن و الفاختن شود :
غزی کو بغارت ببندد میان
ز الفخته خویش بیند زیان.
غزی کو بغارت ببندد میان
ز الفخته خویش بیند زیان.
امیرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).
فرهنگ عمید
اندوخته شده، ذخیره شده.
کلمات دیگر: