کلمه جو
صفحه اصلی

غرم

فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) هر چه ادایش لازم باشد تاوان غرامت ۲ - وام قرض .
هر چه ادایش لازم باشد وام تاوان

فرهنگ معین

(غُ ) (اِ. ) ۱ - میش کوهی . ۲ - قوچ جنگی .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - تاوان ، هرچه ادا کردنش لازم باشد. ۲ - وام ، قرض .

(غُ) (اِ.) 1 - میش کوهی . 2 - قوچ جنگی .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاوان ، هرچه ادا کردنش لازم باشد. 2 - وام ، قرض .


لغت نامه دهخدا

غرم . [ غ َ رَ ] (اِ) قهر و غضب و خشم . غَرم . (از برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ). رجوع به غَرم شود.


غرم . [ غ َ ] (اِ) قهر و غضب و خشم . به فتح اول و ثانی هم به این معنی گفته اند. (برهان قاطع). خشم و کینه . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). مصحف غژم . (حواشی برهان قاطع چ معین ).


غرم . [ غ َ ] (ع مص ) لازم شدن بر کسی تاوان . (از منتهی الارب ) . || پرداختن دیه و وام و جز آن . (از اقرب الموارد).غُرم . غرامة. مَغرَم . (اقرب الموارد). || پرداختن سهم خود. || سهیم بودن در یک هزینه ٔ عمومی . (دزی ج 2 ص 209). || زیان بردن در تجارت . غُرم . غرامة. مَغرَم . (از اقرب الموارد). || ترک کردن و دادن : و لقینا احد کبرائهم ، فحبس القافلة حتی غرموا له اثواباً و سواها. || به هوس آمدن . به شوق افتادن . (دزی ج 2 ص 209).


غرم . [ غ ُ ] (اِ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده ٔ کوهی . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ). میش کوهی ؛ یعنی نخجیر بود. (فرهنگ اوبهی ) :
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونانکه تو اعدات را بشکری .

دقیقی (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).


نشستنش با غرم و آهو بود
ز آرام و مردم به یک سو بود.

فردوسی .


ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده برو دل پر از داغ و گرم .

فردوسی .


سواران ایران به سان پلنگ
به هامون کجا غرمش آید به چنگ .

فردوسی .


به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی یوز
پر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ .

فرخی .


راست گفتی که نره شیری بود
گله ٔ غرم و آهو اندر بر.

فرخی .


غرم دیدم چو خسک کرده ز بس پیکان پشت
گرگ دیدم چو سُغُر کرده ز بس ناوک بر .

فرخی .


تو شیری و شیران به کردارغرم
برو تا رهانی دلم را ز گرم .

عنصری (از فرهنگ اسدی ) (از فرهنگ خطی ).


پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغانه ز غرمان رمه .

اسدی (گرشاسب نامه ).


همه دشت با شیر و یوز و پلنگ
بد از گرد او غرم و آهو و رنگ .

اسدی (گرشاسب نامه ).


کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر.

اسدی (گرشاسب نامه ).


شهریاری کز ثبات عدل او در بیشه غرم
چون بخسبد سر نهد در پنجه ٔ شیر ژیان .

ازرقی (از جهانگیری ).


تا چو غرم و گوزن و آهو و گور
در بیابان خورند طعمه ٔ شور
تشنه گردند و قصد آب کنند
سوی این آبخور شتاب کنند.

نظامی .


پلنگ را اثر عدل توبر آن بگماشت
که شیر در دهن غرم مرغزاری کرد.

مجد همگر (از جهانگیری ).


شنیدم که در دشت صنعان جنید
سگی دید برکنده دندان ز صید
پس از غرم و آهو گرفتن به پی
لگد خوردی از گوسفندان حی .

سعدی (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا).


|| قوچ شهری که گوسفند جنگی است . (برهان قاطع) :
مرا گر بخواهی ز شاه جهان
چو غرم ژیان با تو آیم دمان .

حکیم اسدی (ازفرهنگ شعوری ).


|| به معنی گوسفند هرک (هرک قیونی ؟) نیز آمده است که دمی کوچک دارد. (از فرهنگ شعوری ).

غرم . [ غ ُ ] (ع اِ) هرچه ادایش لازم باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || وام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || تاوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غرامت . خلیل گوید: «الغرم لزوم نائبةفی مال من غیر جنایة». (اقرب الموارد) :
چند فرعونا کشی بی جرم را
مینوازی این تن پرغرم را.

مولوی (مثنوی از جهانگیری ).


|| خسارت و غرامت . || مالیات . || جریمه . || مبلغ پرداخته شده . (دزی ج 2 ص 209). || (مص ) لازم شدن بر کسی تاوان . (از منتهی الارب ) (المنجد).تاوان زده شدن . غرامت . (مصادر زوزنی ). || تاوان دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). || پرداختن دیه و وام و جز آن . غَرم . غرامت . مَغرَم . || زیان بردن در تجارت . (اقرب الموارد) (المنجد). غَرم . غرامت . مَغرَم . (اقرب الموارد).

غرم. [ غ َ ] ( اِ ) قهر و غضب و خشم. به فتح اول و ثانی هم به این معنی گفته اند. ( برهان قاطع ). خشم و کینه. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ). مصحف غژم. ( حواشی برهان قاطع چ معین ).

غرم. [ غ َ ] ( ع مص ) لازم شدن بر کسی تاوان. ( از منتهی الارب ) . || پرداختن دیه و وام و جز آن. ( از اقرب الموارد ).غُرم. غرامة. مَغرَم. ( اقرب الموارد ). || پرداختن سهم خود. || سهیم بودن در یک هزینه عمومی. ( دزی ج 2 ص 209 ). || زیان بردن در تجارت. غُرم. غرامة. مَغرَم. ( از اقرب الموارد ). || ترک کردن و دادن : و لقینا احد کبرائهم ، فحبس القافلة حتی غرموا له اثواباً و سواها. || به هوس آمدن. به شوق افتادن. ( دزی ج 2 ص 209 ).

غرم. [ غ َ رَ ] ( اِ ) قهر و غضب و خشم. غَرم. ( از برهان قاطع ) ( فرهنگ شعوری ). رجوع به غَرم شود.

غرم. [ غ ُ ] ( اِ ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده کوهی. ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی ). میش کوهی ؛ یعنی نخجیر بود. ( فرهنگ اوبهی ) :
شیر گوزن و غرم را نشکرد
چونانکه تو اعدات را بشکری .
دقیقی ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
نشستنش با غرم و آهو بود
ز آرام و مردم به یک سو بود.
فردوسی.
ز چنگال یوزان همه دشت غرم
دریده برو دل پر از داغ و گرم.
فردوسی.
سواران ایران به سان پلنگ
به هامون کجا غرمش آید به چنگ.
فردوسی.
به تیر کرد چو پشت پلنگ و پهلوی یوز
پر از نشان سیه پشت غرم و پهلوی رنگ.
فرخی.
راست گفتی که نره شیری بود
گله غرم و آهو اندر بر.
فرخی.
غرم دیدم چو خسک کرده ز بس پیکان پشت
گرگ دیدم چو سُغُر کرده ز بس ناوک بر .
فرخی.
تو شیری و شیران به کردارغرم
برو تا رهانی دلم را ز گرم.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ) ( از فرهنگ خطی ).
پراکنده هامون و گردان همه
ز مرغان چغانه ز غرمان رمه.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
همه دشت با شیر و یوز و پلنگ
بد از گرد او غرم و آهو و رنگ.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
کجا آید از غرم کار هژبر
کجا آورد گرد باران چو ابر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
شهریاری کز ثبات عدل او در بیشه غرم

فرهنگ عمید

میش کوهی، قوچ کوهی: سواران ایران به سان پلنگ / به هامون کجا غرمش آید به چنگ (فردوسی: ۷/۱۳۵ ).

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۹°۰۱′۰″ شمالی ۷۰°۲۳′۰″ شرقی / ۳۹٫۰۱۶۶۷°شمالی ۷۰٫۳۸۳۳۳°شرقی / 39.01667; 70.38333
Middleton, Robert. 2008. Tajikistan and the High Pamirs: a companion and guide. Hong Kong: Odyssey Books. ISBN 978-962-217-773-4
Ritter, William S (1990). "Revolt in the Mountains: Fuzail Maksum and the Occupation of Garm, Spring 1929". Journal of Contemporary History 25: 547.
ناحیه های تابع جمهوری
غَرم (به فارسی تاجیکی: Ғарм)، شهری است در کشور تاجیکستان.شهر غرم در دره رَشت در ناحیه های تابع جمهوری واقع شده است.
شهر غرم ۱۰۷۷۱ نفر جمعیت دارد و مرکز ناحیه راشت است.

غرم یک حیوان اسطوره ای و به معنی بزکوهی ibex است. فرشته ای است که در اسطوره ی مشی و مشیانه در قالب بزکوهی ظاهر می شود و آنها را شیر می دهد و... . در خوان دوم نیز رستم را از تشنگی نجات می دهد. در قربانی کردن حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم ، از طرف خدا جایگزین حضرت اسماعیل می شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَّغْرَمٍ: کسی که بی جهت مجبور به پرداخت خسارتی که خود مسببش نبوده شود - ضرر و خسارتی که انسان بدون اینکه جنایت و یا خیانتی مرتکب شده باشد ، از مال خود بپردازد (کلمه غُرم به معنی ضرر و خسارتی است که انسان بدون اینکه جنایت و یا خیانتی مرتکب شده باشد ، از مال خ...
تکرار در قرآن: ۶(بار)
(بر وزن قفل) ضرر مالی. در مجمع فرموده: غرم و مغرم نائبه‏ایست عارض به مال بی آنکه صاحبش خیانتی کرده باشد و اصل آن به معنی لزوم است. قول راغب نیز چنین است . «مغرم» چنانکه گفته شد مصدر میمی است به معنی غرامت یعنی بعضی از اعراب بادیه نشین انفاق خویش را غرامت می‏پندارند. ایضاً در آیه ، . یا از آنها مزدی برای رسالت می‏خواهی که از غرامت، سنگین و ناتوانند. غریم: به داین و مدیون هر دو اطلاق می‏شود چون هر یک در دادن و گرفتن ملازم همدیگرند، بعضی در وجه تسمیه گفته‏اند: داین ملازم مدیون است که حق خویش را بگیرد و دین ملازم مدیون است. ولی غارم به معنی قرضدار و مدیون می‏باشد . که مراد از غارمین قرضدارانند. . غَرام به معنی ثابت و لازم است در مجمع فرموده: غرام اشد عذاب است و آن عذاب لازم و شدید می‏باشد گویند: «فلان مغرم بالنساء» یعنی فلانی به زنان ملازم است و به مفارقت آنها صبر ندارد. معنی آیه چنین است: آنان که گویند: خدایا عذاب جهنم را از ما کنار کن که عذاب آن لازم و پیوسته است نظیر .


کلمات دیگر: