چوبی است که ماست بدان زنند تا مسکه شود
جاوش
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جاوش . [ ] (معرب ، اِ) چاوش . رجوع به چاوش و چاووش شود. || الای جاوش مأمور دولت که کار او اطلاع دادن از اعلان جنگ و رساندن پیغامها و غیره بود و شخص او از تعرض مصون بود. جارچی باشی . (از دزی ). و رجوع به چاوش و چاووش شود.
جاوش . [ وِ ] (اِ) چوبی است که ماست بدان زنند تا مسکه شود.
جاوش. [ وِ ] ( اِ ) چوبی است که ماست بدان زنند تا مسکه شود.
جاوش. [ ] ( معرب ، اِ ) چاوش. رجوع به چاوش و چاووش شود. || الای جاوش مأمور دولت که کار او اطلاع دادن از اعلان جنگ و رساندن پیغامها و غیره بود و شخص او از تعرض مصون بود. جارچی باشی. ( از دزی ). و رجوع به چاوش و چاووش شود.
جاوش. [ ] ( معرب ، اِ ) چاوش. رجوع به چاوش و چاووش شود. || الای جاوش مأمور دولت که کار او اطلاع دادن از اعلان جنگ و رساندن پیغامها و غیره بود و شخص او از تعرض مصون بود. جارچی باشی. ( از دزی ). و رجوع به چاوش و چاووش شود.
کلمات دیگر: