کلمه جو
صفحه اصلی

لیط

فرهنگ فارسی

محلی است ٠ در پائین مکه

لغت نامه دهخدا

لیط. [ ل َ ] (ع اِ) رنگ و گونه ٔ چیزی . (منتهی الارب ).


لیط. ( ع اِ ) ج ِ لیطة. ( منتهی الارب ). پوست. پوست نی. پوست بیرون شکم مردم. ( مهذب الاسماء ). لیطة. || گونه هر چیزی. || خوی و عادت. لیطة. ( منتهی الارب ).

لیط. [ ل َ ] ( ع اِ ) رنگ و گونه چیزی. ( منتهی الارب ).

لیط. [ ل َ ] ( ع مص ) برچسبیدن به دل و دوست گردیدن. ( منتهی الارب ). وادوسیدن دوستی به دل. ( تاج المصادر ). || تیر یا چشم زخم رساندن. || لعنت کردن. || سزاوار شدن چیزی را. یقال : مایلیط به النعیم ؛ ای مایلیق به. || نهان داشتن چیزی را. || لاحق گردانیدن کسی را به دیگری. ( منتهی الارب ).

لیط. ( اِخ ) محلی است در پائین مکه... ( از معجم البلدان ).

لیط. (اِخ ) محلی است در پائین مکه ... (از معجم البلدان ).


لیط. (ع اِ) ج ِ لیطة. (منتهی الارب ). پوست . پوست نی . پوست بیرون شکم مردم . (مهذب الاسماء). لیطة. || گونه ٔ هر چیزی . || خوی و عادت . لیطة. (منتهی الارب ).


لیط. [ ل َ ] (ع مص ) برچسبیدن به دل و دوست گردیدن . (منتهی الارب ). وادوسیدن دوستی به دل . (تاج المصادر). || تیر یا چشم زخم رساندن . || لعنت کردن . || سزاوار شدن چیزی را. یقال : مایلیط به النعیم ؛ ای مایلیق به . || نهان داشتن چیزی را. || لاحق گردانیدن کسی را به دیگری . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: