ندس
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ندس. [ ن َ دَ ] ( ع اِمص ) فطنت. کیس. ( المنجد ). هوشیاری. زیرکی. || ( مص ) زیرک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زیرک گردیدن و به سرعت شنیدن آواز خفی را. ( از ناظم الاطباء ). نَدِس شدن. ( اقرب الموارد ). سخت زیرک شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).
ندس. [ ن َ دُ / دِ ] ( ع ص ) مرد زیرک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فهیم کیس. ( اقرب الموارد ). دریابنده. ( از مهذب الاسماء ). || آنکه بشنود آواز خفی را. ( منتهی الارب ). مردی که آواز پست و خفی را سبک بشنود و تیزگوش باشد. ( ناظم الاطباء ).
ندس . [ ن َ ] (ع ص ) مرد زیرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فَهِم . (اقرب الموارد). نَدُس . نَدِس . (منتهی الارب ). || آنکه به سرعت بشنود آواز خفی را. (اقرب الموارد). آنکه سبک بشنود آواز خفی را. (منتهی الارب ). || (اِ) آواز خفی . (از اقرب الموارد). || (مص ) بر زمین زدن کسی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نَدَس َ به الارض َ؛ صرعه . (المنجد). || یک سو کردن کسی را از راه . || گمان ناسزا بردن بر کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گویند: نَدَس َ علیه الظن . || نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (زوزنی ) (تاج المصادربیهقی ). || گاهی به پا زدن . (منتهی الارب )(آنندراج ). به پا زدن کسی را. (از اقرب الموارد).
ندس . [ ن َ دَ ] (ع اِمص ) فطنت . کیس . (المنجد). هوشیاری . زیرکی . || (مص ) زیرک گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زیرک گردیدن و به سرعت شنیدن آواز خفی را. (از ناظم الاطباء). نَدِس شدن . (اقرب الموارد). سخت زیرک شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
ندس . [ ن َ دُ / دِ ] (ع ص ) مرد زیرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فهیم کیس . (اقرب الموارد). دریابنده . (از مهذب الاسماء). || آنکه بشنود آواز خفی را. (منتهی الارب ). مردی که آواز پست و خفی را سبک بشنود و تیزگوش باشد. (ناظم الاطباء).