طلحسقوق کاسنی صحرائی
خس السلاطه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خس السلاطه. [ خ ُس ْ سُس ْ س َ ] ( ع اِ مرکب ) طلحسقوق. کاسنی صحرائی. هندباء بری. یعیضه.( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کاسنی صحرائی شود.
خس السلاطه. [ خ ُس ْ سُس ْ س َ طَ ] ( ع اِ مرکب ) طلحسقوق. کاسنی صحرائی. هندباء بری. یعضیه.( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کاسنی صحرائی شود.
خس السلاطه. [ خ ُس ْ سُس ْ س َ طَ ] ( ع اِ مرکب ) طلحسقوق. کاسنی صحرائی. هندباء بری. یعضیه.( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کاسنی صحرائی شود.
خس السلاطه . [ خ ُس ْ سُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) طلحسقوق . کاسنی صحرائی . هندباء بری . یعیضه .(یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کاسنی صحرائی شود.
خس السلاطه . [ خ ُس ْ سُس ْ س َ طَ ] (ع اِ مرکب ) طلحسقوق . کاسنی صحرائی . هندباء بری . یعضیه .(یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به کاسنی صحرائی شود.
کلمات دیگر: