( رها آمدن ) رها شدن . خلاص شدن
رها امدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( رها آمدن ) رها آمدن. [ رَ م َ دَ ] ( مص مرکب ) رها شدن. خلاص شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
بدان تا جهان از بد اژدها
به فرمان و گرز من آید رها.
تن یک جهان مردم آید رها.
نیامد به فرجام هم زو رها.
نیاید یکی تن ز چنگش رها.
بدان تا جهان از بد اژدها
به فرمان و گرز من آید رها.
فردوسی.
مگر زنده از چنگ این اژدهاتن یک جهان مردم آید رها.
فردوسی.
نهان بود چند از دم اژدهانیامد به فرجام هم زو رها.
فردوسی.
خورش ساخت آن مغز را اژدهانیاید یکی تن ز چنگش رها.
فردوسی.
کلمات دیگر: