مرهون شدن . در گرو بودن . مدیون شدن .
رهین گشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
رهین گشتن. [ رَ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) مرهون شدن. در گرو بودن. مدیون شدن :
ای به فضل تو امامان جهان گشته مقر
ای به شکر تو بزرگان جهان گشته رهین.
کدام دل که نه او را به مهر گشت رهین.
دولت او را بطوع رام شدی.
یکی چو گشته رهین و یکی چو گشته اسیر.
ای به فضل تو امامان جهان گشته مقر
ای به شکر تو بزرگان جهان گشته رهین.
فرخی.
کدام کس که نه او را به طبع گشت رهی کدام دل که نه او را به مهر گشت رهین.
فرخی.
گیتی او را بجان رهین گشتی دولت او را بطوع رام شدی.
مسعودسعد.
قضا مساعد او و قدر مسخر اویکی چو گشته رهین و یکی چو گشته اسیر.
مسعودسعد.
کلمات دیگر: