جراحتها ریش ها
خستگی ها
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خستگی ها. [ خ َ ت َ / ت ِ ] ( اِ ) جراحتها، ریش ها :
همی گفت کای داور داد پاک
گر از خستگیها شوم من هلاک.
همه خستگیهاش نابسته دید.
گشاد آن گرانمایه از دست راست
ابر بازوی گستهم بر ببست
بمالید برخستگیهاش دست.
همی گفت کای داور داد پاک
گر از خستگیها شوم من هلاک.
فردوسی.
تن پیلتن را چنان خسته دیدهمه خستگیهاش نابسته دید.
فردوسی.
چو مهر دلش گستهم را بخواست گشاد آن گرانمایه از دست راست
ابر بازوی گستهم بر ببست
بمالید برخستگیهاش دست.
فردوسی.
|| تعب ها. رنج ها. || فروماندگیها. درماندگیها. || کوفتگی ها.کلمات دیگر: