کنایه از مجموع بدن آدمی است و تقسیم آن بدین ترتیب است : سر با گردن سینه و آنچه در آنست پشت و آلت تناسل . و دو دست و دو پای . هفت اندام .
هفت اعضا
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
هفت اعضا. [ هََ اَ ] ( اِ مرکب ) کنایه از مجموع بدن آدمی است ، و تقسیم آن بدین ترتیب است : سر با گردن ، سینه وآنچه در آن است ، پشت و آلت تناسل ، و دو دست و دو پای. ( آنندراج ). هفت اندام. ( ناظم الاطباء ) :
او کشیده ز هفت اعضا، جان
تو همی گوی هفت که به میان.
او کشیده ز هفت اعضا، جان
تو همی گوی هفت که به میان.
سنائی.
رجوع به هفت اندام شود.پیشنهاد کاربران
هفت اعضا: هفت اندام یعنی : سر و سینه و پشت و دو دست و دو پا .
( ( چون تو دادی دین به دنیا در ره دین کی کنند
پنج حس و هفت اعضا مر ترا فرمانبری ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 449. )
( ( چون تو دادی دین به دنیا در ره دین کی کنند
پنج حس و هفت اعضا مر ترا فرمانبری ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 449. )
کلمات دیگر: