کلمه جو
صفحه اصلی

میرزاده عشقی

دانشنامه عمومی

میرزاده عشقی (سید محمدرضا کردستانی) متولد (۱۲۷۳ همدان - ۱۳۰۳ تهران)، شاعر، روزنامه نگار، نویسنده و نمایشنامه نویس ایرانی دوره مشروطیّت و مدیر نشریه قرن بیستم بود؛ که در دوره نخست وزیری رضاخان، به دستور رئیس اداره تأمینات نظمیه (شهربانی) وقت، ترور شد. وی از جمله مهم ترین شاعران عصر مشروطه به شمار می رود که از عناصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می دانند.نبو
فتحعلی شاهمحمدشاهناصرالدین شاهمظفرالدین شاهمحمدعلی شاه
۱۱۷۵–۱۱۶۱۱۲۱۳–۱۱۷۶۱۲۲۶–۱۲۱۳۱۲۷۵–۱۲۲۶۱۲۸۵–۱۲۷۵۱۲۸۸–۱۲۸۵
میرزاده عشقی نام اصلیش «سید محمدرضا کردستانی» و فرزند «حاج سید ابوالقاسم کردستانی» بود و همچنین دائی ناصر یمین مردوخی کردستانی می باشد و در تاریخ دوازدهم جمادی الآخر سال ۱۳۱۲ هجری قمری مطابق ۲۰ آذرماه ۱۲۷۳ خورشیدی و سال ۱۸۹۴ میلادی در همدان زاده شد.سال های کودکی را در مکتب خانه های محلی و از سن هفت سالگی به بعد در آموزشگاه های «الفت» و «آلیانس» به تحصیل فارسی و فرانسه اشتغال داشته، پیش از آنکه گواهی نامه از این مدرسه دریافت کند در تجارتخانه یک بازرگان فرانسوی به شغل مترجمی پرداخته و به زبان فرانسه مسلط شد.دوره تحصیلی وی تا سن هفده سالگی بیشتر طول نکشید، در آغاز سن ۱۵ سالگی به اصفهان رفت، سپس برای اتمام تحصیلات به تهران آمد، بیش از سه ماه نگذشت که به همدان بازگشت وچهار ماه بعدش به اصرار پدر برای تحصیل عازم پایتخت شد ولی عشقی از تهران به رشت و بندر انزلی رهسپار و از آنجا به مرکز بازآمد.هنگامی که در همدان به سر می برد اوائل جنگ جهانی اول ۱۹۱۴–۱۹۱۸ میلادی به عبارت دیگر دوره کشمکش سیاست متفقین و دول متحده بود. عشقی به هواخواهی از عثمانی ها پرداخت و زمانی که چند هزار تن مهاجر ایرانی در عبور از غرب ایران به سوی استانبول می رفتند او هم به آن ها پیوست و همراه مهاجرین به آنجا رفت.

نقل قول ها

سید محمدرضا بن ابوالقاسم کردستانی شهرت یافته به میرزادهٔ عشقی (۱۱ دسامبر ۱۸۹۴، همدان - ۳ ژوئیه ۱۹۲۴، تهران) مترجم، شاعر، کنشگر سیاسی و حقوق زنان، روزنامه نگار، مقاله نویس و نمایش نامه نویس ایرانی بود.
• «الا ای مرگ در جانم درآویز// که جام عمر من گردید لبریز// چسان من زنده مانم، ملک ایران// به سر گیرد دوباره دور چنگیز» -> جام عمر
• «این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود - دیدی چه خبر بود؟// هرکار که کردند ضرر روی ضرر بود - دیدی چه خبر بود؟» -> پس از انحلال مجلس چهارم
• «باری از این عمر سفله سیر شدم سیر// تازه جوانم ز غصه پیر شدم پیر// پیرپسند ای عروس مرگ چرایی؟// من که جوانم، چه عیب دارم، بی پیر؟»• «به تهران نیست یک تن انقلابی// به جز مشروطه خواهان حسابی// که از وحشت نگردند آفتابی// اگر گردند، خیلی بدلعابی// بیاویزیمشان بر چوبه دار// به نام ارتجاعیون و اشرار» -> جمهوری نامه
• «با من ار یک دو سه گوینده، هم آواز شود• . -> کفن سیاه
• «چه ذلت ها کشید این ملت زار// دریغ از راه دور و رنج بسیار// ترقی اندر این کشور محال است// که در این مملکت قحط الرجال است// خرابی از جنوب و از شمال است// بر این مخلوق، آزادی وبال است» -> جمهوری نامه
• «دست، دست «یاسی» و پا، پای خر// من که از این کار سر نارم بدر» -> روزنامه کاریکاتور قرن بیستم/ ۱۳۴۲ قمری
• «رفت شاه و رفت ملک و رفت تاج و رفت تخت// باغبان، زحمت مکش! کز ریشه کندند این درخت// میهمانان وثوق الدوله خونخوارند سخت// ای خدا با خون ما این میهمانی می کنند» -> قرارداد ایران و انگلیس/ ۱۳۳۷ قمری
• «ز ملاها جُوی وحشت نداریم// قشون با ما بود، دهشت نداریم// حذر از جنبش ملت نداریم// شب عید است و ما فرصت نداریم// سلام عید را بایست این بار// بگیرد حضرت اشرف به دربار» -> جمهوری نامه
• «شرم چه؟ مرد یکی بنده و زن یک بنده• . -> کفن سیاه
• «همه دانند خوب، این روضه خوان است// که مزد روضه او یک قران است» -> در هجو ضیاءالواعظین
• «در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند// روبه صفتان زشت خو را نکشند// گر عاشق صادقی، ز مردن مهَراس// مردار بُوَد هرآن که او را نکشند»• «جوانی دلیر و گشاده زبان// سخنگوی و دانشور و مهربان// نجسته هنوز از جهان کام خویش// ندیده به واقع سرانجام خویش// چو بلبل نوایش همه دردناک// گریبان بختش همه چاک چاک// به شب خفته بر شاخه آرزو// سحرگاه با عشق در گفت و گو// که از شست کیوان یکی تیر جست// جگرگاه مرغ سخنگوی بست» -> محمدتقی بهار
• «عشقی مرد و از آن کشوری که هیچ وقت روح حساس وی از آن خشنود نبود، به سرای دیگر شتافت! من بی اندازه متأسف هستم که در این اوقات اخیر با آن شاعر خوش قریحه و نوجوان، آشنا و معاصر شده بودم! این آشنایی و رفاقت من با او زیادتر مرا در مرگ عشقی ماتمناک و عزادار ساخت.» -> محمدتقی بهار
• «دربارهٔ خداوندان هنر بهتر است که کلمه «جاه طلبی» را به کار بریم، زیرا که متأسفانه هنوز جاه و جلال در این کار نیست و اگر هم در جایی باشد، در کشور ما کمتر از همه جاست. به همین جهت من نمی گویم که عشقی جاه طلب بود. یک میل و آرزویی در نهاد او بود که طبیعی تر از آن هیچ چیز در جهان نیست. بقال سر گذر هم می کوشد ماست و پنیر او بهتر از ماست و پنیر رقیبان او باشد.»/ ۸ اسفند ۱۳۳۷ -> سعید نفیسی
• «عشقی، که درد عشق وطن بود درد او// او بود مرد عشق که کس نیست مرد او// او فکر اتحاد غلامان به مغز پخت// از بزم خواجه سخت روا بود طرد او// آن نردباز عشق که جان در نبرد باخت// بردی نمی کنند حریفان نرد او// «هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق»// عشقی نمرد و مُرد حریف نبرد او// در عاشقی رسید به جایی که هرچه من// چون باد تاختم نرسیدم به گرد او // آن را که دل به سیم خیانت نشد سیاه // با خون سرخ رنگ شود روی زرد او // درمان خود به دادن جان دید، شهریار // عشقی! که درد عشق وطن بود درد او» -> شهریار


کلمات دیگر: