کلمه جو
صفحه اصلی

مستغرق


مترادف مستغرق : غرق، غرقه، غوطه ور، مجذوب

برابر پارسی : فرورفته، غوته ور، شناور

فارسی به انگلیسی

drowned, absorbed, plunged, overwhelmed, [rare] drowned, [fig.] absorbed

[rare] drowned, [fig.] absorbed, overwhelmed, plunged


absorbed


مترادف و متضاد

غرق، غرقه، غوطه‌ور، مجذوب


فرهنگ فارسی

غوطه ورشونده، فرورونده در آب ، کسی که سخت سرگرم کاری باشد
(اسم ) ۱- فرو رونده در آبغوطه ور شونده. ۲ - آنکه سخت سرگرم امری و مساله ایست . توضیح درتداول فارسی بصیغ. اسم مفعول تلفظ شود: کی باشد و کی لباس هستی شده شق تابان گشته جال وجه مطلق. دل در سطوات نور او مستهلک جان در غلبات شوق او مستغرق ( رباعیات منسوب به ابوسیعد ) جمع : مستغرقین .
غوطه ور شده و فرو رفته در آب

فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) فرو رونده ، غوطه ور شده ، غرقه .

لغت نامه دهخدا

مستغرق. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استغراق. غرق شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). فرورونده. ( ناظم الاطباء ). || فرارسنده. || به تمام توانائی خود کاری کننده. || کامل. ( غیاث ) ( آنندراج ). رجوع به استغراق شود.

مستغرق. [ م ُ ت َ رَ ] ( ع ص )نعت مفعولی از استغراق. غوطه ور شده و فرورفته در آب و غرق شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به استغراق شود. || مستوعب. ( اقرب الموارد ). فرا گرفته. || فرو رفته. متحیر. حیران. غریق :
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش.
سعدی.
کرا قوت وصف احسان اوست
که اوصاف مستغرق شان اوست.
سعدی ( بوستان ).
مستغرق درود و ثنا باد روحشان
تا روز را فروغ بود شمع را شعاع.
حافظ ( از دیباچه دیوان ).
- مستغرق شدن ؛ از خود بیخود شدن. حیران و شیفته شدن. فرو رفتن :
تا من و توها همه یکجان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند.
مولوی ( مثنوی ).
یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبه فرو برده بود و در بحر مکاشفه مستغرق شده. ( گلستان ). آن جانور را که او را آفتاب پرست می گویند دیدم که در جمال آفتاب حیران و مستغرق شده است. ( انیس الطالبین بخاری ).
- مستغرق گشتن ؛ حیران و شیفته شدن :
یک شمه چو زان حدیث بشنودیم
مستغرق سر کبریا گشتیم.
عطار.
|| مستهلک. پابپا. تیک.
- مستغرق شدن ؛ مستهلک شدن. پابپا شدن. تیک شدن : من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و برات ها بنویسند تا این مال مستغرق شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258 ).
|| هزینه شده. به کار رفته. صرف شده.
- مستغرق شدن ؛ صرف شدن. هزینه شدن : خزائن آل سامان مستغرق شد در کار وی [ ری ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264 ).
|| مستهلک. مصروف. سرگرم.
- مستغرق داشتن ؛ مصروف کردن. سرگرم و مشغول داشتن : چون لحظه ای فرا نمی یابدبه مطالعه کتب و مجالست فضلا...استیناس جوید و ایام و انفاس بدان مستغرق دارد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 21 ). روزگار او را [ سندباد را ] بر افادت حکمت و دانش مستغرق داشته است. ( سندبادنامه ص 46 ).
- مستغرق شدن ؛ به کاررفتن. صرف شدن : اگر در شرح احوال... خوض نموده آید مجلدات در آن مستغرق شود. ( جهانگشای جوینی ). اگر عمری تمام در استنساخ آن مستغرق شود تحصیل آن جز به سالهای دراز ممکن نگردد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 253 ).

مستغرق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص )نعت مفعولی از استغراق . غوطه ور شده و فرورفته در آب و غرق شده . (ناظم الاطباء). رجوع به استغراق شود. || مستوعب . (اقرب الموارد). فرا گرفته . || فرو رفته . متحیر. حیران . غریق :
مستغرق یادت آنچنانم
کم هستی خویش شد فراموش .

سعدی .


کرا قوت وصف احسان اوست
که اوصاف مستغرق شان اوست .

سعدی (بوستان ).


مستغرق درود و ثنا باد روحشان
تا روز را فروغ بود شمع را شعاع .

حافظ (از دیباچه ٔ دیوان ).


- مستغرق شدن ؛ از خود بیخود شدن . حیران و شیفته شدن . فرو رفتن :
تا من و توها همه یکجان شوند
عاقبت مستغرق جانان شوند.

مولوی (مثنوی ).


یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبه فرو برده بود و در بحر مکاشفه مستغرق شده . (گلستان ). آن جانور را که او را آفتاب پرست می گویند دیدم که در جمال آفتاب حیران و مستغرق شده است . (انیس الطالبین بخاری ).
- مستغرق گشتن ؛ حیران و شیفته شدن :
یک شمه چو زان حدیث بشنودیم
مستغرق سر کبریا گشتیم .

عطار.


|| مستهلک . پابپا. تیک .
- مستغرق شدن ؛ مستهلک شدن . پابپا شدن . تیک شدن : من که بوسهلم لشکر را بر یکدیگر تسبیب کنم و برات ها بنویسند تا این مال مستغرق شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 258).
|| هزینه شده . به کار رفته . صرف شده .
- مستغرق شدن ؛ صرف شدن . هزینه شدن : خزائن آل سامان مستغرق شد در کار وی [ ری ] . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 264).
|| مستهلک . مصروف . سرگرم .
- مستغرق داشتن ؛ مصروف کردن . سرگرم و مشغول داشتن : چون لحظه ای فرا نمی یابدبه مطالعه ٔ کتب و مجالست فضلا...استیناس جوید و ایام و انفاس بدان مستغرق دارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 21). روزگار او را [ سندباد را ] بر افادت حکمت و دانش مستغرق داشته است . (سندبادنامه ص 46).
- مستغرق شدن ؛ به کاررفتن . صرف شدن : اگر در شرح احوال ... خوض نموده آید مجلدات در آن مستغرق شود. (جهانگشای جوینی ). اگر عمری تمام در استنساخ آن مستغرق شود تحصیل آن جز به سالهای دراز ممکن نگردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 253).
- مستغرق گردانیدن ؛ مصروف ساختن . به کاربردن : روزگاری دراز در آن مستغرق گردانیدم . (کلیله و دمنه ).
- مستغرق گشتن ؛ هزینه و صرف شدن : اگر مخلوقی خواستی که این معانی را در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی . (کلیله و دمنه ).
|| سنگین چون خواب . (اقرب الموارد): أنام [ الاشنة ] الصبیان نوماً مستغرقاً. (ابن البیطار).

مستغرق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغراق . غرق شونده . (غیاث ) (آنندراج ). فرورونده . (ناظم الاطباء). || فرارسنده . || به تمام توانائی خود کاری کننده . || کامل . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استغراق شود.


فرهنگ عمید

۱. غوطه ورشونده، فرورونده در آب.
۲. کسی که سخت سرگرم کاری باشد.

پیشنهاد کاربران

شیفته

مجذوب. . شیفته

غرق شده!

آب افتاده

ترکیب وصفی


کلمات دیگر: