کلمه جو
صفحه اصلی

مفتون


مترادف مفتون : دلباخته، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب

برابر پارسی : شیدا، شیفته، دلباخته

فارسی به انگلیسی

fascinated, charmed, seduced, enchant, rapt, facinated

facinated


enchant, rapt


مترادف و متضاد

spellbound (صفت)
مجذوب، مفتون، مسحور، افسون شده

charmed (صفت)
مفتون

دلباخته، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب


فرهنگ فارسی

عبدالرزاق بیگ دنبلی متخلص به [ مفتون ] ( و. ۱۱۷۶ ه.ق - ف. تبریز ۱۲۴۳ ه.ق ) یکی از دانشمندان و سخنوران بزرگ آذربایجان در دوره قاجاریه بود. ور در سال ۱۲۷۶ ه.ق .در شهر خوی متولد شد از سن ده سالگی تا ۲۴ سالگی ( چهارده سال ) بعنوان گروگان در شیراز بازداشت بود و در این مدت بتحصیل علم و ادب پرداخت در زمان آغا محمد خان قاجار مرخص شده و به آذربایجان برگشت . در زمان عباس میرزا نایب السلطنه بمنصب استیفا و نویسندگی ارقام دیوانی نایل گردید. وی تالیفات گرانبهائی از خود بیادگار گذاشت از جمله : حدائق الجنان روضه الاداب و جنه الالباب . حدائق - الادبائ م آثر سلطانی کلیات دیوان و غزلیات مثنوی ناز و نیاز منظومه ای بنام مختار نامه .
درفتنه انداخته شده ، شیفته، فریفته، عاشق
۱ - ( اسم ) در فتنه انداخته شده . ۲ - عاشق ( صفت ) شیفته گشتن .
آزمودن آزمایش

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شیفته ، دیوانه

لغت نامه دهخدا

مفتون. [ م َ ] ( ع ص ) در فتنه افتاده. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دیوانه. || عقل و مال رفته.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || شیفته. عاشق. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). شیفته. ربوده دل. عاشق. ( از ناظم الاطباء ). دلشده. دل از دست داده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ای علم جوی روی به جیحون نه
گر جانت بر هلاک نه مفتون است.
ناصرخسرو.
دیوی است کودکی تو به دیوی بر
گر دیو نیستی ز چه مفتونی ؟
ناصرخسرو.
همیشه خازن خلد است بر درگاه او عاشق
همیشه حامل عرش است بر ایوان او مفتون.
امیرمعزی.
بر رسم و سیرت او مفتون شده ست دنیا
تا دولت مساعد بر عمر اوست مفتون.
امیرمعزی.
ای خسروی که رادی بر دست توست عاشق
ای عادلی که شادی بر طبع توست مفتون.
امیرمعزی.
سپاه او همه بودند شیران و جهانگیران
ظفر بر تیغشان عاشق هنر بر طبعشان مفتون.
امیرمعزی.
سعادتی که سعود آسمان مفتون آن نماید و دوام سرمد الیف آن باشد نثارروزگار انور مجلس عالی صدری... ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 139 ).
چون مفتون صادق ملامت شنید
به درد از درون ناله ای بر کشید.
سعدی ( بوستان ).
جهانی در پی ات مفتون بجای آب گریان خون
عجب می دارم از هامون که چون دریا نمی باشد.
سعدی.
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقی است
حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون.
سعدی.
آب از نسیم باد زره پوش گشته است
مفتون زلف یار زره موی خوشتر است.
سعدی.
- مفتون شدن ؛ شیفته شدن. عاشق گشتن :
خرد که عاشق و مفتون شود بدو مردم
شده ست بر تو ز رسم تو واله و مفتون.
امیرمعزی.
ای بر لب شیرین تو عابد شده عاشق
وی بر خط مشکین تو زاهد شده مفتون.
امیرمعزی.
بر رسم و سیرت او مفتون شده ست دنیا
تا دولت مساعد بر عمر اوست مفتون.
امیرمعزی.
- مفتون شده ؛ شیفته گردیده :
جانا به خدا بخش دلم را که گریز است
مقبول تو را از دل مفتون شده من.
عطار.
- مفتون گردیدن ( گشتن ) ؛ شیفته شدن : کیست که... با زنان مجالست دارد و مفتون نگردد. ( کلیله و دمنه ).

مفتون . [ م َ ] (ع ص ) در فتنه افتاده . (منتهی الارب )(آنندراج ) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیوانه . || عقل و مال رفته .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شیفته . عاشق . (از غیاث ) (از آنندراج ). شیفته . ربوده دل . عاشق . (از ناظم الاطباء). دلشده . دل از دست داده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای علم جوی روی به جیحون نه
گر جانت بر هلاک نه مفتون است .

ناصرخسرو.


دیوی است کودکی تو به دیوی بر
گر دیو نیستی ز چه مفتونی ؟

ناصرخسرو.


همیشه خازن خلد است بر درگاه او عاشق
همیشه حامل عرش است بر ایوان او مفتون .

امیرمعزی .


بر رسم و سیرت او مفتون شده ست دنیا
تا دولت مساعد بر عمر اوست مفتون .

امیرمعزی .


ای خسروی که رادی بر دست توست عاشق
ای عادلی که شادی بر طبع توست مفتون .

امیرمعزی .


سپاه او همه بودند شیران و جهانگیران
ظفر بر تیغشان عاشق هنر بر طبعشان مفتون .

امیرمعزی .


سعادتی که سعود آسمان مفتون آن نماید و دوام سرمد الیف آن باشد نثارروزگار انور مجلس عالی صدری ... (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 139).
چون مفتون صادق ملامت شنید
به درد از درون ناله ای بر کشید.

سعدی (بوستان ).


جهانی در پی ات مفتون بجای آب گریان خون
عجب می دارم از هامون که چون دریا نمی باشد.

سعدی .


سخن دراز کشیدیم و همچنان باقی است
حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون .

سعدی .


آب از نسیم باد زره پوش گشته است
مفتون زلف یار زره موی خوشتر است .

سعدی .


- مفتون شدن ؛ شیفته شدن . عاشق گشتن :
خرد که عاشق و مفتون شود بدو مردم
شده ست بر تو ز رسم تو واله و مفتون .

امیرمعزی .


ای بر لب شیرین تو عابد شده عاشق
وی بر خط مشکین تو زاهد شده مفتون .

امیرمعزی .


بر رسم و سیرت او مفتون شده ست دنیا
تا دولت مساعد بر عمر اوست مفتون .

امیرمعزی .


- مفتون شده ؛ شیفته گردیده :
جانا به خدا بخش دلم را که گریز است
مقبول تو را از دل مفتون شده ٔ من .

عطار.


- مفتون گردیدن (گشتن ) ؛ شیفته شدن : کیست که ... با زنان مجالست دارد و مفتون نگردد. (کلیله و دمنه ).
ای گشته فلک بر مه منجوق تو عاشق
وی گشته ظفر بر سر شمشیر تو مفتون .

امیرمعزی .


|| فریفته . فریب خورده . مغرور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هرگز کی گفت این زمانه که بدکن
مفتون چونی به قول عامه مفتون .

ناصرخسرو.


- مفتون شدن ؛ فریفته شدن :
ای فلک زود گرد وای بر آن
کوبه توای فتنه جوی مفتون شد.

ناصرخسرو.


ای شده مفتون به قولهای فلاطون
حال جهان باز چون شده ست دگرگون .

ناصرخسرو.


زر و نقره چیست تا مفتون شوی
چیست صورت تا چنین مجنون شوی .

مولوی .


- مفتون گشتن (گردیدن ) ؛ فریفته شدن : مرا همیشه ... مغرور بودن ... و مفتون گشتن به جاه دنیا معلوم بود. (کلیله و دمنه ).
|| کسی که اراده ٔ زنای با زن کرده باشد. || از دین برگشته . (ناظم الاطباء). || دینار مفتون ؛ به آتش درآورده . (منتهی الارب ). دیناربه آتش درآورده تا خوب و بد آن معلوم گردد. (ناظم الاطباء). || زه گریبان که مانند زه چرمین باشد. (فرهنگ لغات مشکل دیوان البسه ٔ نظام قاری ) :
ز گرد آن زه مفتون خطی خواندم که تفسیرش
یکی داند که همچون دکمه ذهنش خرده دان باشد.

نظام قاری (دیوان البسه ص 76).



مفتون . [ م َ ] (ع مص ) آزمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). آزمایش . و منه قوله تعالی : بأیکم المفتون . و باء در این آیت به معنی فی یا زائده است . و این کلمه مصدر است مانند معقول . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. ویژگی کسی که در فتنه انداخته شده.
۲. شیفته، فریفته، عاشق.

دانشنامه عمومی

مفتون:
یدالله مفتون امینی، شاعر معاصر ایرانی
مفتون بردخونی دشتی، شاعر ایرانی سده چهارده قمری
مفتون دنبلی، شاعر ایرانی سده سیزده قمری
مفتون همدانی، شاعر ایرانی سده چهارده قمری
اشرف مفتون، شاعر پشتو
فتح الله یزدی، روزنامه نویس دوره قاجار مشهور به مفتون

جرذ


پیشنهاد کاربران

دیوانه

کسی که از شدت دلدادگی، فتنه معشوق را تشخیص ندهد.

مسحور


کلمات دیگر: