کلمه جو
صفحه اصلی

مهارت


مترادف مهارت : احاطه، استادی، تبحر، تردستی، ترفند، تسلط، چالاکی، چربدستی، چستی، حذاقت، خبرگی، زبردستی، سررشته، فراست، ماهری، چیره دستی، کاردانی

برابر پارسی : چیرگی، چیره دستی، زبردستی، کاردانی، ورزه

فارسی به انگلیسی

skill, dexterity, adeptness, ability, art, artifice, expertise, expertness, craft, attainment, competence, deftness, facility, finesse, hand, industry, knack, manship _, mastery, neatness, professionalism, proficiency, prowess, science, technique, touch, stuff, virtuosity

skill, dexterity


adeptness, ability, art, artifice, attainment, competence, craft, deftness, dexterity, expertise, expertness, facility, finesse, hand, industry, knack, manship _, mastery, neatness, professionalism, proficiency, prowess, science, ship _, skill, technique, touch


فارسی به عربی

ابداع , حرفة , حیلة , عنوان , کیاسة , مقص , مهارة , موهبة ، اِحْتِرافٌ

مترادف و متضاد

skill (اسم)
سررشته، سامان، مهارت، تردستی، استادی، هنرمندی، زبر دستی، عرضه، ورزیدگی، کاردانی، چیره دستی

craft (اسم)
هنر، مهارت، صنعت، نیرنگ، پیشه، پیشه وری، حیله

address (اسم)
نشانی، خطاب، ادرس، نطق، خطابه، نام و نشان، سرنامه، طرز خطاب، خطابت، عنوان، مهارت، ارسال

agility (اسم)
چابکی، زیرکی، مهارت، ظرافت، چالاکی، عیاری، تردستی

dexterity (اسم)
چابکی، مهارت، چالاکی، تردستی، زبر دستی، سبکدستی

proficiency (اسم)
مهارت، چیرگی، زبر دستی، کارایی، تخصص

ingenuity (اسم)
مهارت، استعداد، هوش، صفاء، قوه ابتکار، نبوغ، امادگی برای اختراع

adroitness (اسم)
چابکی، مهارت، ظرافت، چالاکی

deftness (اسم)
مهارت، عیاری، حیله

artfulness (اسم)
مهارت، عیاری، خاتوله

workmanship (اسم)
کار، مهارت، استادی، ساخت، طرز کار

knack (اسم)
مهارت، استعداد، ابتکار، حقه، صدای شلاق، زرنگی، صدای شکستگی

expertness (اسم)
مهارت

فرهنگ فارسی

ماهربودن درکاری ، استادی، زیرکی، چابکی و زبردستی درکار
۱ - ( مصدر ) ماهر بودن در کاری زبر دست بودن . ۲ - ( اسم ) استادی زبر دستی : [ ما بیتی چند از اشعار قدما که در نظم آن تقیل به شعرائ عرب کرده اند و برای اظهار مهارت خویش در علم عروض گفته بیاریم ... ]

فرهنگ معین

(مَ رَ ) [ ع . مهارة ] (مص ل . ) چیره دستی ، توانایی در کار.

لغت نامه دهخدا

مهارت. [م َ / م ِ رَ ] ( ع اِمص ) زیرکی و رسایی در کار و استادی و زبردستی. ( ناظم الاطباء ). استادی. ( غیاث اللغات ). حذاقت. حاذقی. ( از اقرب الموارد ). ماهری. ( یادداشت مؤلف ). مهارة : بازرگان پرسید که دانی زدن ؟ گفت دانم و در آن مهارتی داشت. ( کلیله و دمنه ).
منذر آن شاه با مهارت و مهر
آیتی بود در شمار سپهر.
نظامی.
برای اظهار مهارت خویش در علم عروض گفته بیاریم. ( المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 71 ). || ( مص ) استادی کردن. ( بحر الجواهر ). و رجوع به مهارة شود.

مهارة. [ م َ/ م ِ رَ ] ( ع مص ) زیرک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن. ( آنندراج ). مهر. مهور. مهار. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مهارت و مهر شود.

مهارة. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ مُهْر. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). کره های اسب. ( یادداشت مؤلف ).

مهارة. [ م ُ هارْ رَ ] ( ع مص ) به روی کسی آشکار کردن کراهت را. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کسی را در روی به عنف بد گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). در روی بانگ کردن. ( از منتهی الارب ).

مهارت . [م َ / م ِ رَ ] (ع اِمص ) زیرکی و رسایی در کار و استادی و زبردستی . (ناظم الاطباء). استادی . (غیاث اللغات ). حذاقت . حاذقی . (از اقرب الموارد). ماهری . (یادداشت مؤلف ). مهارة : بازرگان پرسید که دانی زدن ؟ گفت دانم و در آن مهارتی داشت . (کلیله و دمنه ).
منذر آن شاه با مهارت و مهر
آیتی بود در شمار سپهر.

نظامی .


برای اظهار مهارت خویش در علم عروض گفته بیاریم . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 71). || (مص ) استادی کردن . (بحر الجواهر). و رجوع به مهارة شود.

فرهنگ عمید

۱. ماهر بودن در کاری.
۲. استادی، زیرکی، چابکی و زبردستی در کار.

فرهنگ فارسی ساره

ورزه، چیرگی، زبردستی، چیره دست


جدول کلمات

چیره دستی

پیشنهاد کاربران

پیش از اینکه برابر و همتای واژه ای را بسازیم باید آنرا ریشه یابی کنیم ( ! فکر نمیکنم لغت مهارت عربی باشد!

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کایوش ( سنسکریت: کایوشَلیَ )
ژاتور ( سنسکریت: چاتورَ )
نایپون ( سنسکریت: نائیپونیَ )

توانش<< توانایی پیشرفت>>

استادی

توانگری

مهارت=ورزندگی

ماهر بودن در کاری، استاد بودن

احاطه، استادی، تبحر، تردستی، ترفند، تسلط، چالاکی، چربدستی، چستی، حذاقت، خبرگی، زبردستی، سررشته، فراست، ماهری، چیره دستی، کاردانی


استعداد

معنی کلمه مهارت : ماهر بودن

مهارت :استعداد

سررشته


کلمات دیگر: