کلمه جو
صفحه اصلی

اشکال


مترادف اشکال : اطوار، اقسام، انحا، انواع، صور، گونه ها | پیچیدگی، تعقید، تکلف، دشواری، سختی، سوسه، صعوبت، غموض، محظور، شبهه، شک، ایراد، خرده گیری، عیب

برابر پارسی : چهره ها، ریخت ها، گونه ها، پیچیدگی، دشواری، چالش، خرده، دیسه ها | ( اَشکال ) گونه ها، ریخت ها، چهره ها | ( اِشکال ) دشواری، پیچیدگی

فارسی به انگلیسی

complication, difficulty, doubt, embarrassment, hitch, knot, matter, rub, severity, trouble, bind

difficulty


shapes, forms, figures, syllogisms


complication, difficulty, doubt, embarrassment, hitch, knot, matter, rub, severity, trouble


فارسی به عربی

بق , ثرثرة , صعوبة , ضعف , عائق , قسوة

مترادف و متضاد

شبهه، شک


ایراد، خرده‌گیری، عیب


اطوار، اقسام، انحا، انواع، صور، گونه‌ها


۱. پیچیدگی، تعقید، تکلف، دشواری، سختی، سوسه، صعوبت، غموض، محظور
۲. شبهه، شک
۳. ایراد، خردهگیری، عیب


hardness (اسم)
شدت، سختی، اشکال، سفتی، دشواری

difficulty (اسم)
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه

worriment (اسم)
پریشانی، غم زدگی، ناراحتی، اضطراب، اشکال

burble (اسم)
بی نظمی، جوش، اشکال، صدای قل قل، قل قل، جوش صورت

impediment (اسم)
مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع

bug (اسم)
احمق، ساس، سرخک، اشکال، حشره، گیر، جوجو

handicap (اسم)
مانع، نقص، اشکال، اوانس، امتیاز به طرف ضعیف در بازی

drawback (اسم)
مانع، علت، اشکال، زیان، بی فایدگی

disadvantage (اسم)
اشکال، زیان، ضرر، وضع نامساعد، بی فایدگی

node (اسم)
ورم، اشکال، بر امدگی، گره، دشواری، غده

traverse (اسم)
اشکال، مسیر، عبور جاده، حجاب حاجز، درب تاشو، مانع حائل

spinosity (اسم)
اشکال، دشواری، خارداری، سیخ داری، وضعیت غامض، چیز نوک تیز

nodus (اسم)
گرفتاری، اشکال، گره

پیچیدگی، تعقید، تکلف، دشواری، سختی، سوسه، صعوبت، غموض، محظور


فرهنگ فارسی

( اسم ) پای بند ستور شکال شکیل .
دشواری مشکل شدن دشواری و سختی و عدم سهولت . دشواری و سختی مثال . در کار من اشکالی پیدا شد .
( اشک آل ) اشک سرخ .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ شکل . ۱ - صورت ها، گونه ها، انواع . ۲ - پیکرها.
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) دشوار شدن . ۲ - (اِمر. ) پوشیده شدن کار. ۳ - (اِمص . ) دشواری . ۴ - خرده گیری .
( ~. ) ( اِ. ) پای بند ستور، شکال .

( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دشوار شدن . 2 - (اِمر.) پوشیده شدن کار. 3 - (اِمص .) دشواری . 4 - خرده گیری .


( ~.) ( اِ.) پای بند ستور، شکال .


( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ شکل . 1 - صورت ها، گونه ها، انواع . 2 - پیکرها.


لغت نامه دهخدا

اشکال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ شکل. ( منتهی الارب )( اقرب الموارد ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 62 ). صورتها. ( غیاث ) ( آنندراج ). مانندگان. مانندها. || ج ِ شکل و آن بر هیئت مجموعی چیزی اطلاق کنند که در علم رمل شانزده شکل اند و در علم تکسیر و هندسه نیز اشکال متنوعه و مختلفه می آیند بسبب اطالت نوشتن متراک ( کذا ) آفتاب و در تاج بمعنی شکل مانند است. ( مؤیدالفضلا ). || پیکرها و ظاهر جسمها. مثال : اشکال مردم با هم اختلاف دارند. ( فرهنگ نظام ). صورتها و نقشها و پیکرها و شکلها. ( ناظم الاطباء ) :
گرچه ز مرتضائی ز اشکال مرتضائی
گرچه ز مصطفائی ز امثال مصطفائی.
فرخی.
|| رسنها و به این معنی ج ِ شِکل است که بمعنی رسن باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). || اقران. همسران. هم پایگان : چون در خویش هنری بینی که در اشکال خود نبینی همیشه خود را فزون از ایشان دانی و مردمان نیز ترا افزون تر دانند از همسران تو بقدر و بفضل و هنر تو. ( منتخب قابوسنامه ص 36 ). || امور اشکال ؛ یعنی ملتبس و مشتبه. ( اقرب الموارد ). || بناهای یک شهر. ادریسی این کلمه را بدین معنی بکار برده است : مدینة عجیبةالبناء قائمةالاشکال. ( دزی ج 1 ص 779 ).
- اشکال اربعه ؛ در دانش منطق از مباحث مهم قیاس بشمار میرود و این دو شعر درباره آنها مشهور است :
اوسط اگر حمل یافت در بر صغری و باز
وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار
حمل به هر دو دوم وضع به هر دو سوم
رابع اشکال راعکس نخستین شمار.
و خواجه نصیر آرد: هیأت وقوع حدّ اوسط را در دو مقدّمه با دو حدّ دیگر ( حدّ اکبر، حدّ اصغر ) شکل خوانند، و آن از چهار نوع خالی نبود: یا در مقدمه صغری محمول بود، و در مقدمه کبری موضوع ، و آنرا شکل اول خوانند. یا در هر دو مقدمه محمول بود، چنانکه گوئیم : هر انسانی حیوان است. و هر فرس حیوان است ، و آنراشکل دوم خوانند. یا در هر دو مقدّمه موضوع بود، چنانکه گوئیم : هر انسانی حیوان است و هر انسانی ناطق است و آنرا شکل سوم خوانند. یا در مقدّمه صغری موضوع بود، و در مقدّمه کبری محمول ، برعکس شکل اول ، چنانکه گوئیم : هر انسانی حیوان است ، و هر ناطقی انسان است ، و آنرا شکل چهارم خوانند. و از این اشکال ، شکل اول کامل بود در قیاسیت ، و سه شکل باقی غیرکامل ، چه وقوع حدّ اوسط در شکل اول بر هیأت طبیعی است به خلاف دیگرها. پس او افضل اشکال باشد، و به این سبب او را بر دیگران مقدم داشته اند، و شکل چهارم که مقابل اوست از هیأت طبیعی دورتر باشد و به این سبب او را مؤخَّر داشته اند، و بعضی از منطقیان او را بیفکنده اند، بسبب بُعدش از طبع، و بعضی شکل اول و چهارم را بحیلت یک شکل کرده اند. و شکل دوم را بر سوم مقدم از آن جهت داشته اند که نتایج او شریفتر و قلیل الوجودتر باشد، چنانکه بعد از این معلوم شود و عادت منطقیان آن است که ایجاب را از سلب شریف تر شمرند. و کلی از جزوی شریفتر شمرند. و در اقترانیّات دیگر اعتبار مقدمات و حدود و اشکال چهارگانه هم بر این نسق بود که در حملیّات تنها گفته آمد، چنانکه بعد از این گفته آید. ( اساس الاقتباس صص 191 - 192 ). و رجوع به همان کتاب صص 193 - 213 و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل شکل شود.

اشکال . [ اِ ] (از ع ، اِ) پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند :
خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک
بگسلد اشکال را استور نیک
دست عشقش آتشی اشکال سوز
هر خیالی را بروبد نور روز.

مولوی .


و رجوع به شِکال شود.

اشکال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ شکل . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 62). صورتها. (غیاث ) (آنندراج ). مانندگان . مانندها. || ج ِ شکل و آن بر هیئت مجموعی چیزی اطلاق کنند که در علم رمل شانزده شکل اند و در علم تکسیر و هندسه نیز اشکال متنوعه و مختلفه می آیند بسبب اطالت نوشتن متراک (کذا) آفتاب و در تاج بمعنی شکل مانند است . (مؤیدالفضلا). || پیکرها و ظاهر جسمها. مثال : اشکال مردم با هم اختلاف دارند. (فرهنگ نظام ). صورتها و نقشها و پیکرها و شکلها. (ناظم الاطباء) :
گرچه ز مرتضائی ز اشکال مرتضائی
گرچه ز مصطفائی ز امثال مصطفائی .

فرخی .


|| رسنها و به این معنی ج ِ شِکل است که بمعنی رسن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). || اقران . همسران . هم پایگان : چون در خویش هنری بینی که در اشکال خود نبینی همیشه خود را فزون از ایشان دانی و مردمان نیز ترا افزون تر دانند از همسران تو بقدر و بفضل و هنر تو. (منتخب قابوسنامه ص 36). || امور اشکال ؛ یعنی ملتبس و مشتبه . (اقرب الموارد). || بناهای یک شهر. ادریسی این کلمه را بدین معنی بکار برده است : مدینة عجیبةالبناء قائمةالاشکال . (دزی ج 1 ص 779).
- اشکال اربعه ؛ در دانش منطق از مباحث مهم قیاس بشمار میرود و این دو شعر درباره ٔ آنها مشهور است :
اوسط اگر حمل یافت در بر صغری و باز
وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار
حمل به هر دو دوم وضع به هر دو سوم
رابع اشکال راعکس نخستین شمار.
و خواجه نصیر آرد: هیأت وقوع حدّ اوسط را در دو مقدّمه با دو حدّ دیگر (حدّ اکبر، حدّ اصغر) شکل خوانند، و آن از چهار نوع خالی نبود: یا در مقدمه صغری محمول بود، و در مقدمه کبری موضوع ، و آنرا شکل اول خوانند. یا در هر دو مقدمه محمول بود، چنانکه گوئیم : هر انسانی حیوان است . و هر فرس حیوان است ، و آنراشکل دوم خوانند. یا در هر دو مقدّمه موضوع بود، چنانکه گوئیم : هر انسانی حیوان است و هر انسانی ناطق است و آنرا شکل سوم خوانند. یا در مقدّمه صغری موضوع بود، و در مقدّمه کبری محمول ، برعکس شکل اول ، چنانکه گوئیم : هر انسانی حیوان است ، و هر ناطقی انسان است ، و آنرا شکل چهارم خوانند. و از این اشکال ، شکل اول کامل بود در قیاسیت ، و سه شکل باقی غیرکامل ، چه وقوع حدّ اوسط در شکل اول بر هیأت طبیعی است به خلاف دیگرها. پس او افضل اشکال باشد، و به این سبب او را بر دیگران مقدم داشته اند، و شکل چهارم که مقابل اوست از هیأت طبیعی دورتر باشد و به این سبب او را مؤخَّر داشته اند، و بعضی از منطقیان او را بیفکنده اند، بسبب بُعدش از طبع، و بعضی شکل اول و چهارم را بحیلت یک شکل کرده اند. و شکل دوم را بر سوم مقدم از آن جهت داشته اند که نتایج او شریفتر و قلیل الوجودتر باشد، چنانکه بعد از این معلوم شود و عادت منطقیان آن است که ایجاب را از سلب شریف تر شمرند. و کلی از جزوی شریفتر شمرند. و در اقترانیّات دیگر اعتبار مقدمات و حدود و اشکال چهارگانه هم بر این نسق بود که در حملیّات تنها گفته آمد، چنانکه بعد از این گفته آید. (اساس الاقتباس صص 191 - 192). و رجوع به همان کتاب صص 193 - 213 و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل شکل شود.
- اشکال اقلیدس ؛ اشکال هندسی که اقلیدس وضع کرد. رجوع به اقلیدس و اشکال هندسی شود :
گاه چون اشکال اقلیدس سر اندر سر کشد
گاه چون خورشید رخشنده ضیا گستر شود.

فرخی .


همان اشکال اقلیدس که بنهاد
ارسطالیس استاد سکندر.

ناصرخسرو.


- اشکال جنوبی و شمالی ؛ بدان که بر فلک ثوابت چهل وهشت اشکال قرار داده اند من جمله ٔآن دوازده شکل بر منطقةالبروج واقعاند که دوازده بروج مشهوره عبارت از همین است و پانزده اشکال از آن بجانب جنوب منطقةالبروج است و بست (بیست ) شکل بطرف شمال . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به شکل و بست (بیست ) ویک پیکر در ایوان شمال در غیاث اللغات شود.
- اشکال رمل ؛ در نزد رمالان ، شکل عبارت از هیئتی دارای چهار مرتبه است که از اجتماع فردها و زوجها یا یکی از آن دو
0

0


حاصل آیند مانند ____ و0 == و مرتبه ٔ

0


0


نخست آتش و دوم باد و سوم آب و چهارم خاک است . و این اشکال منحصرند در شانزده . یکی از آنها طریق است که ابوالرمل خوانند و دوم جماعت که به تضعیف نقاط طریق حاصل میشود و او را ام الرمل گویند و باقی اشکال از مسدودات و مفتوحات و نبائر را متولدات گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 863). و رجوع به شکل در همان کتاب شود.
- اشکال مجسطی ؛ اشکال هندسی که در کتاب مجسطی آمده است .رجوع به مجسطی و اشکال هندسی شود :
گه اندر علم و اشکال مجسطی
که چون رانم برو پرگارو مسطر.

ناصرخسرو.


- اشکال هندسی ؛ شکل در تداول حکمت و هندسه عبارت است از هیئت حاصل آمده از احاطه ٔ یک یا چند حد به مقدار، یعنی جسم تعلیمی یا سطح . مثال برای نخست مانندشکل کره ، چه آنرا بجز یک حد نباشد، و دوم چون شکل مثلث . و مقصود از احاطه ، احاطه ٔ تام است و بنابراین زاویه از این تعریف خارج شود، چه زاویه برحسب قول اصح هیئتی برای مقداری است از این جهت که محاط به یک حدیا بیشتر است لیکن احاطه ٔ آن غیرتام است . پس هرگاه سطحی مستوی را فرض کنیم که بر سه خط مستقیم محاط باشد، در این صورت اگر آنرا بدان خطوط محاط در نظر گیریم آنگاه هیئتی که برای آن پدید آمده است ، شکل آن خواهد بود و هرگاه دو خط از آن خطوط را که در نقطه ای ازآن تلاقی میکنند در نظر گیریم ، آنگاه هیئت پدیدآمده زاویه خواهد بود. رأی مشهور چنین است ولی از این تعریف لازم می آید که محیط کره را شکلی نباشد. و توضیح آن این است که علما تصریح کرده اند: حد خط یعنی نهایت آن نقطه و حد سطح خط و حد جسم سطح است و شکی نیست که محیط اجسام ضلعدار حدود است که بالفعل عبارت از خطوطاند بخلاف محیط کره و امثال آن چون شکل بیضی ، چه آن سطح واحدی است و آنرا حدی نیست زیرا بالفعل دارای خطی نیست و خط مفروض برای ثبوت حد بالفعل فایده نبخشد و بنابراین آنرا شکلی نباشد زیرا تعریف شکل بر آن صدق نمیکند. پس انسب آن است که گفته شود: شکل عبارت ازهیئت حاصل آمده برای مقدار از جهت احاطه است ، خواه بدان احاطه کند و خواه شکل به مقدار احاطه یابد و تعریفی که در شرح حکمةالعین آمده این نظر را تأیید کند، چه در آن کتاب شکل بدین دو گونه تفسیر شده است : نخست آنچه بدان یک یا چند حد احاطه کند، چون : مربع و مثلث و این شکل را مهندسان بکار برند و گویند با شکلی دیگر برابر است یا نصف یا ثلث آن است و بدان مقدار مشکّلی تعیین میشود و بدین معنی از مقوله ٔ کم ّ است ... دوم شکل عبارت از هیئت حاصل آمده از وجود یک یا چندحد است ، چون تربیع و تثلیث و مانند آنها و در این صورت شکل از مقوله ٔ کیف است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص ج 2 861). و بطور خلاصه در تداول امروز توان گفت اشکال هندسی عبارتند از نقاط و خطوط و سطوح و احجام و ترکیبات هر یک از آنها با یکدیگر. اشکال هندسی را متقدمان بجای قضایا نیز بکار میبردند، چون شکل حماری ، شکل عروس ، شکل مغنی و شکل مامونی و جز اینها که اکنون آنها را قضایای هندسی خوانند. و رجوع به قضایا و شکل شود.

اشکال . [ اِ ] (ع مص ) دشواری . (غیاث ) (آنندراج ). مشکل شدن . (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت . (ناظم الاطباء). دشواری و سختی : در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام ). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). || پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن . (منتهی الارب ). تردید و اشتباه و پیچ و تاب و درهم و برهم . (ناظم الاطباء): اشکلت عَلَی َّ الاخبار. (اقرب الموارد). التباس کار. پوشیدگی و پوشیده شدن آن . (تاج المصادر بیهقی ). پیچیدگی . اشتباه . اختلاط :
اشکال دولت کرده حل بر تیرش از روی محل
این سبزپیکان از زحل پیکان نو پرداخته .

خاقانی .


گر ترا اشکال آید در نظر
پس تو شک داری در انشق القمر.

مولوی .


- در اشکال افتادن ؛ در زحمت و دشواری افتادن . (ناظم الاطباء).
|| اشکال نخل ؛ رطب شدن خرمای آن و پخته شدن . (منتهی الارب ). رطب آن نخل نیک شدن . (از اقرب الموارد). || سرخ و سپید شدن چشم . (منتهی الارب ). اَشکلَت العین ُ؛ کانت شَکْلاء. (اقرب الموارد). || اشکال کتاب ؛ مقید به اعراب و نقاط و حروفها کردن آن ، یعنی دور کردن اشکال آنرا. (منتهی الارب ). اعجام آن یعنی نقطه گذاری آن چنانکه گوئی اشکال و اشتباه از آن زایل کرده است . (از اقرب الموارد). || اشکال بیمار؛ نزدیک به بهبود شدن وی . (از اقرب الموارد). || شکال بستن :
قل للخلیفة یابن عم محمد
اشکل وزیرک انه رکال .

؟


|| عفر. (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن؛ دشواری؛ سختی و پیچیدگی کاری یا امری.
۲. (اسم) مسئله.
۳. (اسم) عیب؛ نقص.


شِکل#NAME?


۱. پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن، دشواری، سختی و پیچیدگی کاری یا امری.
۲. (اسم ) مسئله.
۳. (اسم ) عیب، نقص.
ریسمانی که به چهار دست و پای ستور می بستند، پای بند ستور: خاطر آرد بس شکال این جا ولیک / بگسلد اشکال را استور نیک (مولوی۱: ۳۸۸ ).
= شِکل

ریسمانی که به چهار دست و پای ستور می‌بستند؛ پای‌بند ستور: ◻︎ خاطر آرد بس شکال این‌جا ولیک / بگسلد اشکال را استور نیک (مولوی۱: ۳۸۸).


دانشنامه عمومی

اشکال، روستایی از توابع بخش اتاقور شهرستان لنگرود در استان گیلان ایران است.
این روستا در دهستان اتاقور قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۹ نفر (۲۳خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

اِشکال (bug)
(یا: گیر) در رایانه، این اصطلاح زمانی به کار می رود که برنامهای به صورت غیرصحیح عمل کرده یا نتایج نادرستی را ارائه نماید.

فرهنگ فارسی ساره

خرده، چالش، دیسه ها، دشواری، ریخت ها


فرهنگستان زبان و ادب

{bug} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] خطا یا نقصی در نرم افزار یا سخت افزار که باعث اختلال در برنامه شود

پیشنهاد کاربران

عیوب

Drawback
Downside

اشکال :واژه آریایی اشکال به معنای ایراد از واژه سنسکریت skhalita स्खलित به معنای اشتباه ( انگلیسی mistake ) ستانده شده همانطور که در ارمنستان به شکل سخال սխալ sχɑl و در همین معنا به کار میرود. بدینسان روشن می شود که واژه اشکال ( ایراد ) با لغت عربی اشکال دشواری - مشکل شدن ) همریشه نیست.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/


شکل ها ، چهره ها

مشکل ها، سختی ها، دشواری ها


اشکال :واژه آریایی اشکال به معنای ایراد از واژه سنسکریت skhalita स्खलित به معنای اشتباه ( انگلیسی mistake ) ستانده شده همانطور که در ارمنستان به شکل سخال սխալ sχɑl و در همین معنا به کار میرود. بدینسان روشن می شود که واژه اشکال ( ایراد ) با لغت عربی اشکال دشواری - مشکل شدن ) همریشه نیست.

اشکال خود واژه ای ایرانی است
اشکال =اش ( پافشاری، بسیاری، زیادی ) کال ( نارس، نپخته، نارسا، ناکامل )
در کل به چم بسیار ناکامل و کاستیمند است

اشکال: این کلمه عربی است و بنابراین با ک نوشته می شود و نه "گ". گاهی آن را به صورت اشگال می نویسند و تلفظ می کنند و غلط است.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۲۸. )

اشکال


آیا می دانید کلمه اشکال :مفردش را بنویسید


کلمات دیگر: