کلمه جو
صفحه اصلی

مرتجل


مترادف مرتجل : بی مقدمه، فی البدیهه، فی البداهه، بدیهه گویی، بدیهه سرایی

مترادف و متضاد

۱. بیمقدمه، فیالبدیهه، فیالبداهه
۲. بدیههگویی، بدیههسرایی


فرهنگ فارسی

شعری که بی تامل گفته شده، سخنی که بی مقدمه وبدون تفکرگفته شود
( اسم ) کسی که بدون تفکر و تامل سخنی ( شعر یا نثر ) گوید جمع : مرتجلین .
گرد آورنده ملخ بسیار برای بریان کردن

فرهنگ معین

(مُ تَ جَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شعر یا سخنی که بی تأمل گفته شود.

لغت نامه دهخدا

مرتجل. [ م ُت َ ج َ ] ( ع ص ) شعر و خطبه بدیهه گفته شده. ( غیاث اللغات ). کلامی که بدون تفکر و تأمل گفته شود اعم از شعر یا نثر. ( از فرهنگ فارسی معین ). گفته شده بطور بدیهه. ( ناظم الاطباء ). نعت مفعولی است از ارتجال. رجوع به ارتجال شود. || مقتضب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به ارتجال شود. || لفظی که از معنی به معنی دیگر بی مناسبت نقل کرده شده با وجود لحاظ معنی اول . ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || مرتجل در رأی ؛ منفرد در آن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به ارتجال شود.

مرتجل. [ م ُ ت َ ج ِ ] ( ع ص ) کسی که به پاره ای از ملخ برسد پس بریان کند از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گردآورنده ملخ بسیار برای بریان کردن. ( ناظم الاطباء ). که جمع کند پاره ای از ملخ ها و بریان کند آنها را. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ارتجال شود. || بدیهه گوینده سخن و شعر و خطبه. ( از ناظم الاطباء ). آن که ارتجالا و فی البدیهه و تأمل و تهیه سخن گوید. نعت فاعلی است از ارتجال رجوع به ارتجال شود. || آن که می گیرد پای کسی را. ( ناظم الاطباء ) رجوع به ارتجال شود. || آن که بگیرد زند را به هر دو دست و هر دو پای. ( منتهی الارب ). رجوع به ارتجال شود.

مرتجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) کسی که به پاره ای از ملخ برسد پس بریان کند از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گردآورنده ٔ ملخ بسیار برای بریان کردن . (ناظم الاطباء). که جمع کند پاره ای از ملخ ها و بریان کند آنها را. (از اقرب الموارد). رجوع به ارتجال شود. || بدیهه گوینده ٔ سخن و شعر و خطبه . (از ناظم الاطباء). آن که ارتجالا و فی البدیهه و تأمل و تهیه سخن گوید. نعت فاعلی است از ارتجال رجوع به ارتجال شود. || آن که می گیرد پای کسی را. (ناظم الاطباء) رجوع به ارتجال شود. || آن که بگیرد زند را به هر دو دست و هر دو پای . (منتهی الارب ). رجوع به ارتجال شود.


مرتجل . [ م ُت َ ج َ ] (ع ص ) شعر و خطبه ٔ بدیهه گفته شده . (غیاث اللغات ). کلامی که بدون تفکر و تأمل گفته شود اعم از شعر یا نثر. (از فرهنگ فارسی معین ). گفته شده بطور بدیهه . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی است از ارتجال . رجوع به ارتجال شود. || مقتضب . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ارتجال شود. || لفظی که از معنی به معنی دیگر بی مناسبت نقل کرده شده با وجود لحاظ معنی اول . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || مرتجل در رأی ؛ منفرد در آن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ارتجال شود.


فرهنگ عمید

ویژگی کسی که بدون تفکر شعر یا نثر می گوید.
ویژگی شعر یا نثری که بدون تٲمل، مقدمه، و تفکر گفته شود.

ویژگی شعر یا نثری که بدون تٲمل، مقدمه، و تفکر گفته شود.


ویژگی کسی که بدون تفکر شعر یا نثر می‌گوید.


پیشنهاد کاربران

بدون اندیشه قبلی


کلمات دیگر: