مترادف بزرگ کردن : بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن، تربیت کردن، تروخشک کردن، مراقبت کردن، آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن
بزرگ کردن
مترادف بزرگ کردن : بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن، تربیت کردن، تروخشک کردن، مراقبت کردن، آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن
فارسی به انگلیسی
to enlarge, to bring up, to magnify
enlarge, expand, extend, magnify, raise
فارسی به عربی
ارفع , انفخ , تضخم , توسع , ضخم , فخم , کبر , مجموع اجمالی
( بزرگ کردن (کودک ) ) غذاء
( بزرگ کردن (کودک ) ) غذاء
ارفع , انفخ , تضخم , توسع , ضخم , فخم , کبر , مجموع اجمالي
مترادف و متضاد
جمع کردن، بزرگ کردن، زمخت کردن، کلفت کردن، بصورت سود ناویژه بدست اوردن
افزودن، بزرگ کردن
بزرگ کردن، وسیع کردن، توسعه دادن، بسط دادن، با تفصیل شرح دادن
بزرگ کردن، بالیدن، درشت کردن، زیر دوربین بزرگ کردن
بزرگ کردن، بیشینه ساختن، بحد اعلی رساندن، به آخرین درجه ممکن افزایش دادن
بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن
افزودن، بزرگ کردن، تقویت کردن، وسعت دادن، مفصل کردن، مفصل گفتن، بالا بردن، بزرگ شدن، منبسط کردن، تشدید کردن
بزرگ کردن، پروردن
بزرگ کردن، منبسط کردن، گشاد کردن، اتساع دادن
بزرگ کردن، منبسط کردن، باد کردن، متورم شدن
بزرگ کردن، منبسط کردن، ادامه دادن، رساندن، دراز کردن، توسعه دادن، طولانی کردن، طول دادن، تمدید کردن
بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن
تربیت کردن
تروخشک کردن، مراقبت کردن
آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن
۱. بارآوردن، پرورش دادن، پروراندن
۲. تربیت کردن
۳. تروخشک کردن، مراقبت کردن
۴. آگراندیسمان کردن، مبالغه کردن، مهم جلوه دادن، اغراق کردن
فرهنگ فارسی
تعزیز تعظیم .
لغت نامه دهخدا
بزرگ کردن. [ ب ُ زُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تعزیز.تعظیم. تمجید. ( منتهی الارب ). تفضیل. تبجیل. ( یادداشت بخط دهخدا ). احترام کردن. عزیز داشتن :
ز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل.
ز بس که اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
تهشیم
( چیزی را ) بیش از آنچه که هست جلوه دادن
کلمات دیگر: