کلمه جو
صفحه اصلی

اویخته


مترادف اویخته : ( آویخته ) آونگ، آویزان، پادرهوا، سرازیر، معلق

متضاد اویخته : ( آویخته ) نصب

فارسی به انگلیسی

suspended, hanging, pending, dependent, floppy, pendulous

فارسی به عربی

معلق

مترادف و متضاد

dropper (اسم)
قطره چکان، چکاننده، اویخته

flappy (صفت)
اویخته، شل و ول، اویزان و گشاد، گل و گشاد

flaccid (صفت)
سست، اویخته، شل و ول، چروک شده

pendent (صفت)
اویخته

hung (صفت)
اویخته، اویخت

underhung (صفت)
اویخته، پیش امده

pensile (صفت)
اویزان، اویخته

فرهنگ فارسی

( آویخته ) ( اسم ) ۱- آویزان شده معلق اندروا. ۲ - متشبث . ۳ - مائ خوذ مسئول معاقب .

فرهنگ معین

( آویخته ) (تِ ) (ص مف . ) ۱ - آویزان شده ، معلق . ۲ - چنگ زده ، تمسک جُسته . ۳ - مورد سؤال قرار گرفته .

لغت نامه دهخدا

( آویخته ) آویخته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) آویزان شده. آونگ شده. دروا. اندروا. معلق. فروهشته. فروگذاشته. نگون :
آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت
همچنان چون شیشه سیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
یکی حلقه زرین بدی ریخته
از آن چرخ کار اندرآویخته [ در ایوان مداین ]
فروهشته زو سرخ زنجیر زر
بهر مهره ای درنشانده گهر.
فردوسی.
کآن هر دو فریشته بفعل خود
آویخته مانده اند در بابل.
ناصرخسرو.
از آن جانب که بریده بود انثیین او در شکاف چوب آویخته شد. ( کلیله و دمنه ).
|| متشبث :
همه آویخته از دامن دعوی و دروغ
چو کُفه از کُس گاو و چو کلیدان ز مدنگ.
قریعالدهر.
|| بدارزده. بردارکرده. مصلوب. مصلوبه : محمود... بسیار دارها بفرمود زدن و بزرگان دیلم را بر درخت کشیدند... ومقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه ازسراهای ایشان بیرون آوردند و زیر درختهای آویختگان بفرمود سوختن. ( مجمل التواریخ ). || منشب . منشبک. مشبک. منتسج :
نیست آمیخته با آب هنر خاکش
نیست آویخته در پود خرد تارش.
ناصرخسرو.
و رجوع به آویختن شود. || مأخوذ. مسؤول. معاقَب. مَجْزی :
بر این رزم خونی که شد ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته.
فردوسی.
هر آن خون که آید بکین ریخته
تو باشی بدان گیتی آویخته.
فردوسی.
هر آن خون که آید بر این ریخته
گنهکار اویست و آویخته.
فردوسی.
|| نگون. دروا. معلق. اندروا :
بزین اندر آورد و بستش چو سنگ
سر آویخته پایها زیر تنگ.
فردوسی.
نبیند مگر تخته گور تخت
گر آویخته سر ز شاخ درخت.
فردوسی.
بماند او [ ضحاک بدماوند ] بدانگونه آویخته
وزو خون دل بر زمین ریخته.
فردوسی.
بیفشرد چنگ کلاهور سخت
فروریخت ناخن چو برگ درخت
کلاهور با دست آویخته
پی و پوست و ناخن فروریخته.
فردوسی.

فرهنگ عمید

( آویخته ) آویزه، آویزان، آویزان شده.

فرهنگستان زبان و ادب

آویخته
{pendulous} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ← رأسی

جدول کلمات

آویخته
اون

پیشنهاد کاربران

نگون

ریخته

آویزان

فروهشته

سردرگم و آویزان ، نگون ، سرازیر ، معلق ، آویز

اون، آونگ، آویزان، پادرهوا، سرازیر، معلق، سرنگون


کلمات دیگر: