مترادف تمثال : تصویر، عکس، نقش، پیکر، تندیس، مجسمه، تن سان
برابر پارسی : پیکر، تندیس، فرتور، نگاره
icon, simulacrum
portrait, efigy, image, picture
جني زير زميني , ديو , کوتوله , گورزاد , تنديس , پيکره , مجسمه , هيکل , پيکر , تمثال , پيکر سازي
۱. تصویر، عکس، نقش
۲. پیکر
۳. تندیس، مجسمه، تنسان
تصویر، عکس، نقش
پیکر
تندیس، مجسمه، تنسان
(تَ) [ ع . ] (مص ل .) مثل زدن ، مثل آوردن .
(تِ) [ ع . ] (اِ.) صورت ، نگار، مجسمه . ج . تماثیل .
رودکی .
(از لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 59).
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 112).
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
سعدی .
شهیدی (از آنندراج ).
نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 158).
سوزنی .
تمثال . [ ت َ ] (ع مص ) مثل آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برابر و شبیه کردن چیزی به چیزی . (از اقرب الموارد). || نگاشتن پیکر، نگاشته مانند پیکری . (منتهی الارب ). نگاشتن تمثال مانند پیکری .(ناظم الاطباء). به همه ٔ معانی رجوع به تمثیل شود.
تمثال . [ ت ِ ] (اِخ ) نام اشعث بن قیس کندی است . (منتهی الارب ).
۱. صورت نقاشیشده.
۲. تصویر شخص که بر کاغذ نگاشته شده باشد.
۳. مجسمه؛ پیکر؛ تندیس.
چیزی را به چیزی شبیه کردن؛ مثل زدن؛ مثل آوردن.
پیکر، تندیس
مثال – مانند