کلمه جو
صفحه اصلی

مله

فارسی به انگلیسی

species of tick


فرهنگ فارسی

دهی از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی استان دوم . در ۱۴ کیلومتری خاورشاهی . کوهستانی جنگلی معتدل مرطوب . دارای ۶۳۵ تن سکنه . آب از چشمه و رودخانه درکا تهیه میشود. محصول : نیشکر عسل ابریشم کنف کنجد.
( اسم ) ۱ - قسمی پارچه خاکی رنگ : [ از همه رختی ببر میکن مله هیچ رنگی به ز رنگ خاک نیست . ] ( نظام قاری . فرنظا. )
قسمی حشره که چون بگزدتبهای طولانی صعب العلاج ایجاد کند . نوعی حشره که چون بگزد در گزیده بیماری دراز پدید آرد .

لغت نامه دهخدا

مله . [ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قسمی حشره که چون بگزد تبهای طولانی صعب العلاج ایجاد کند. نوعی حشره که چون بگزد در گزیده بیماری دراز پدید آرد. قسمی غریب گز. غریب گز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مله . [ م َل ْ ل َ ] (ع اِ) خاکستر گرم . ریگ گرم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مَلّة. رجوع به ملة شود.
- نان مله ؛ خبزالملة : و بفرمود تا به پیش خربنداد نان مله که به شیر سرشته بودند و... آوردند. (تاریخ قم ص 247). و رجوع به ترکیب خبزالملة، ذیل ملّة شود.


مله . [ م َل ْ ل َ / ل ِ م َ ل َ / ل ِ ] (اِ) قسمی پارچه شبیه به کرباس . نسیجی از پنبه شبیه به کرباس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام قسمی پارچه ٔ خاکی رنگ بوده . (از فرهنگ فارسی معین ) (از فرهنگ نظام ) : خود رنگ و مله ٔ نائینی در این روزگار بی نظیر است . (تذکره ٔ دولتشاه در ترجمه ٔ عبدالقادر نائینی ).
از همه رختی به بر می کنی مله
هیچ رنگی به ز رنگ خاک نیست .

نظام قاری (از فرهنگ نظام ).


مله را آستر حنقی و والا نرسد
همه کس را به جهان منصب والا نرسد.

نظام قاری (ایضاً).


به صوف ارچه بود رشک خاکسار مله
سموریقه و گوی طلا خداداد است .

نظام قاری (دیوان ص 40).


چشمهای الجه باز به روی مله ای است
همچو عاشق که کند دیده به روی دلدار.

نظام قاری (دیوان ص 14).


اطلس ماویت آب است روان وین دریاب
مله ٔ خاک که آن است لباس ابرار.

نظام قاری (دیوان ص 11).


ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله ٔ میلک و لالایی بی حد و شمار.

نظام قاری (دیوان ص 15).


|| سفید خودرنگ . کِرِم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خشینه ... به معنی سفید و خودرنگ هم به نظر آمده است که آن را مَلّه گویند. (برهان ، ذیل خشینه ). || قسمی از پنبه که زرد خودرنگ است . (ناظم الاطباء).

مله . [ م ِ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خورخوره است که در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع است و 287 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


مله . [ م ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق است که در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


ملة. [ م َل ْ ل َ ] (ع اِ)خاکستر گرم . (دهار) (از اقرب الموارد). خاکستر گرم و ریگ گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- خبزالملة ؛ نان کماج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نان پخته شده در ملة و گویند: «اطعمنا خبز ملة» و نگویند: «اطعمنا ملة»، زیرا ملة خاکستر گرم است و ابوعبید گوید: ملة خود گودالی را گویند که در آن نان پزند. (از اقرب الموارد). نان که درخاکستر گرم (خلواره ) پزند. مُضباة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اما الذی یخبز فی الطابق او یدفن فی الجمر و خبزالملة فکله ردی ٔ. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً).
|| خدرک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). شراره ٔ آتش . (از اقرب الموارد). || گودالی که در آن نان پزند. (ناظم الاطباء) || خوی تب . (منتهی الارب ). خوی و عرق تب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رجل ملة؛ مردی که دوستانش را زود ملول سازد. (ازاقرب الموارد).
- ذوملة ؛ به ستوه آمده . (ناظم الاطباء).
- رجل ذوملة ؛ مرد باملال . (از اقرب الموارد).


ملة. [ م ِل ْ ل َ ] (ع اِ) کیش . دین . (ترجمان القرآن ). کیش . (السامی ) (مهذب الاسماء). کیش و شریعت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شریعت و دین . ج ، ملل . (ناظم الاطباء). شریعت یا دین و گویند ملة و طریقة یکی است و آن اسم است از «املیت الکتاب »، سپس به اعتبار اینکه پیغمبر آن را املا می کند به اصول شرایع نقل شده است . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) : ومن یرغب عن ملة اًبراهیم اًلاّ من سفه نفسه . (قرآن 130/2). و قال الذین کفروا لرسلهم لنخرجنکم من أرضنا أو لتعودن فی ملتنا فأوحی ̍ اًلیهم ربهم لنهلکن الظالمین . (قرآن 13/14). رجوع به ملت شود. || خون بها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دیه و خونبها. (ناظم الاطباء). دیه . ج ، ملل . (از اقرب الموارد).


ملة. [ م ُل ْ ل ِ / م َل ْ ل َ ] (ع اِ) دوخت نخستین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دوخت نخستین قبل از دوباره دوزی . ج ، مُلَل . (از اقرب الموارد).


مله. [ م َل ْ ل َ ] ( ع اِ ) خاکستر گرم. ریگ گرم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مَلّة. رجوع به ملة شود.
- نان مله ؛ خبزالملة : و بفرمود تا به پیش خربنداد نان مله که به شیر سرشته بودند و... آوردند. ( تاریخ قم ص 247 ). و رجوع به ترکیب خبزالملة، ذیل ملّة شود.

مله. [ م َل ْ ل َ / ل ِ م َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) قسمی پارچه شبیه به کرباس. نسیجی از پنبه شبیه به کرباس. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نام قسمی پارچه خاکی رنگ بوده. ( از فرهنگ فارسی معین ) ( از فرهنگ نظام ) : خود رنگ و مله نائینی در این روزگار بی نظیر است. ( تذکره دولتشاه در ترجمه عبدالقادر نائینی ).
از همه رختی به بر می کنی مله
هیچ رنگی به ز رنگ خاک نیست.
نظام قاری ( از فرهنگ نظام ).
مله را آستر حنقی و والا نرسد
همه کس را به جهان منصب والا نرسد.
نظام قاری ( ایضاً ).
به صوف ارچه بود رشک خاکسار مله
سموریقه و گوی طلا خداداد است.
نظام قاری ( دیوان ص 40 ).
چشمهای الجه باز به روی مله ای است
همچو عاشق که کند دیده به روی دلدار.
نظام قاری ( دیوان ص 14 ).
اطلس ماویت آب است روان وین دریاب
مله خاک که آن است لباس ابرار.
نظام قاری ( دیوان ص 11 ).
ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف
مله میلک و لالایی بی حد و شمار.
نظام قاری ( دیوان ص 15 ).
|| سفید خودرنگ. کِرِم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : خشینه... به معنی سفید و خودرنگ هم به نظر آمده است که آن را مَلّه گویند. ( برهان ، ذیل خشینه ). || قسمی از پنبه که زرد خودرنگ است. ( ناظم الاطباء ).

مله. [ م َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) قسمی حشره که چون بگزد تبهای طولانی صعب العلاج ایجاد کند. نوعی حشره که چون بگزد در گزیده بیماری دراز پدید آرد. قسمی غریب گز. غریب گز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

مله. [ م َ ل َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی است و 635 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

مله. [ م ِ ل َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان خورخوره است که در بخش دیواندره شهرستان سنندج واقع است و 287 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

مله. [ م ِ ل ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان ییلاق است که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 120 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).


فرهنگ عمید

۱. نوعی پنبۀ زردرنگ.
۲. نوعی پارچۀ خاکی رنگ.

دانشنامه عمومی

مِلَّه /mella/= قلمی، ظریف، باریک؛ خیار ملَّه = خیار قلمی (خیاری که بر روی پوست آن موهای پرز مانندی مشاهده شود.) مِل = مو



دانشنامه آزاد فارسی

مَلِه (key)
جزیره ای کوچک، مسطح، و پست. معمولاً از ماسه ساخته شده است و روی سکوی آبسنگ مرجانیتشکیل می شود. معمولاً ارتفاع این جزایرِ پست فقط یکی دو متر بالاتر از سطح بالای مد است. مَله ها ابتدا با واریزه های آبسنگتشکیل، و سپس با رشد گیاهان تثبیت می شوند، اما همیشه مستعد فرسایش اند. عمدتاً در خلیج مکزیک، مخصوصاً در سواحل جنوبی فلوریدا، و نیز در دریای کارائیب، یافت می شوند. جزایر آباکوساز آن جمله اند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مِّلَّةَ: دین - کیش - آیین - طریقهای که انتخاب و اتخاذ شده باشد
معنی مِلْحٌ: آبی که طعمش بر گشته باشد
ریشه کلمه:
ملل (۱۹ بار)

«مِلَّة» به معنای «دین و آئین» است، تنها تفاوتی که با یکدیگر دارند این است که: کلمه ملت به خداوند اضافه نمی شود و «مِلَّةَ اللّه» نمی گویند، بلکه به پیامبر(صلی الله علیه وآله) اضافه می شود، در حالی که کلمه «دین» هم به خدا اضافه می شود، هم به پیامبر(صلی الله علیه وآله) و هم به افراد.
دین و شریعت. . اصل آن از «اَمْلَلْتُ الْکِتابَ» است و دین را بدان جهت ملت گویند که از جانب خدا املا شده است. در مفردات می‏گوید: «ملت مانند دین است و آن نام شریعتی است که خدا بر زبان انبیاء برای مردم فرستاده است. فرق دین با ملت آن است که ملت فقط بر پیامبر نسبت داده می‏شود نه به آحاد امت، گفته نمی‏شود ملت خدا، ملت زید ولی گویند دین خداو دین زید». خلاصه دین به خدا و پیامبر و شخص نسبت داده می‏شود اما ملت فقط به رهبر و آورنده دین اضافه می‏شود. ولی در قرآن مجید گاهی به قوم و نحو آن اضافه شده است مثل قول یوسف «علیه السلام» . ایضا . یعنی: ما این سخن را در دین اخیر نشنیده‏ایم این جز دروغ نیست. و نیز بطریقه بت پرستان اطلاق شده مثل . ایضا آیه . و نیز در سوره . .

گویش مازنی

۱ده – روستا ۲کوی و برزن


سگ ماده


/male/ ده – روستا - کوی و برزن & سگ ماده

واژه نامه بختیاریکا

( مِلّه ) خیار چمبر نارس
( مُلِّه ) قلّه؛ تپه کوچک
( مَلَه ) ملوان؛ شنا؛ شناگر

پیشنهاد کاربران

مله در زبان کردی به معنی گردنه مبباشد . چهارملان بمعنی دهی که چهار مله ان را احاطه کرده باشند

مله ( mlla ) در زبان کوردی سورانی به معنی آبدزدک میباشد.
و معنی دوم آن و با همین املاء ( mala ) به معنی شنا میباشد.

مَلِّه = در لهجه ایل عرب خمسه به معنی خاکستر و مختصر آتشی با جَمر ( خُلگ ) که در آخر اوجاق باقی می ماند گویند.
جُمِر، جَامِر = خلگ های درشتر از آتش را گویند و به خلق ها و خاکستر ریزتر که در تَه اجاق می ماند، مَلِّه می گویند.
مَلَّه = به معنی چه شده او را است.
مَلَّک ؟= یعنی تو را چه شده است؟
مَلِک = به معنی مال تو، ثروت تو،
مالکم = دارایی شما، اموال شما، گوسفندان و . . .

به لری:
مَله به معنی تخت و صاف است، هرگاه در یک جای جدید بخواهند بهون ( سیاه چادر ) بر پا کنند ابتدا زمین را صاف می کنند و با قلوه سنگ جایگاهی بلندتر از سطح زمین درست می کنند و سطح آن را با شن و ماسه و خاک نرم می پوشانند و سیاه چادر را روی آن بر پا می کنند به این جایگاه تخت و صاف که درست کرده اند مله می گویند.
به مجموعه چند مله که در کنار هم ساخته شده اند محله می گویند.
افراد و لوازم زندگی و گله، رمه که متعلق به یک سیاه چادر است یک مال می گویند


کلمات دیگر: