کلمه جو
صفحه اصلی

استانیدن

فرهنگ فارسی

ایستانیدن: با داشتن، سرپانگاهداشتن، ازرفتن بازداشتن
( مصدر ) استدن ستدن گرفتن .

لغت نامه دهخدا

استانیدن. [ اِ دَ ] ( مص ) گرفتن. ( آنندراج ). ستاندن. استاندن. || بازداشتن. ( برهان ) ( سروری ) ( رشیدی ). || منع رفتن کردن. ( برهان ). متوقف ساختن :
مرکب استانید و پس آواز داد
آن پیام وآن تحیت باز داد.
مولوی ( در داستان تاجر و طوطی ).

فرهنگ عمید

= ایستاندن: مَرکب استانید و پس آواز داد / آن سلام و آن امانت باز داد (مولوی: ۱۰۰ ).

پیشنهاد کاربران

منع کردن از رفتن ( ن )


کلمات دیگر: