کلمه جو
صفحه اصلی

انباشتن


مترادف انباشتن : آکندن، امتلا، پر کردن

متضاد انباشتن : تخلیه، خالی کردن

فارسی به انگلیسی

to store, to fill up, to hoard


accumulate, agglomerate, amass, bank, bunch, garner, gather, hoard, mound, pack, pile, stack, stock, stockpile, store


accumulate, agglomerate, amass, bank, bunch, garner, gather, hoard, mound, pack, pile, stack, stock, stockpile, store, to store, to fill up, to hoard

فارسی به عربی

تل , جمع , کتلة , کدس , کنز , مادة , معظم , ملء

مترادف و متضاد

آکندن، امتلا، پر کردن ≠ تخلیه، خالی کردن


hoarding (اسم)
انباشتن، جمع اوری، احتکار، دیوار موقتی

agglomerate (فعل)
انباشتن، جمع کردن، متراکم شدن، گرد کردن، گرد امدن

hill (فعل)
انباشتن، توده کردن

garner (فعل)
انباشتن، انبار کردن، درویدن

stash (فعل)
انباشتن، انبار کردن، ذخیره کردن

stow (فعل)
انباشتن، باز داشتن، پر کردن، تنگ هم چیدن، خوب جا دادن

assemble (فعل)
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، هم گذاردن، انجمن کردن

accumulate (فعل)
انباشتن، اندوختن، متراکم کردن، روی هم انباشتن

stack (فعل)
انباشتن، توده کردن، خرمن کردن، کومه کردن، پشته کردن

fill (فعل)
انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن

stuff (فعل)
انباشتن، چپاندن، پر کردن، تپاندن

cumulate (فعل)
انباشتن، توده کردن، ترکیب یا متحد کردن

hoard (فعل)
انباشتن، احتکار کردن، ذخیره کردن

bulk (فعل)
انباشتن، بصورت توده جمع کردن

فرهنگ فارسی

انباردن، انباریدن، اوباشتن: انبارکردن، پرکردن ، انباشته: انبارده، پرکرده، رویهم ریخته، انبوه شده
( مصدر ) (انباشت انبارد خواهد انباشت بینبار انبارنده انباشته انبارش )

فرهنگ معین

(اَ تَ ) (مص م . ) پُر کردن .

لغت نامه دهخدا

انباشتن. [ اَم ْ ت َ ] ( مص ) پر کردن و مملو گردانیدن و انبار نمودن. ( برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). آکندن. ممتلی کردن. امتلاء. ( یادداشت مؤلف ). کبس. ( تاج المصادر بیهقی ). پر کردن جای عمیق بخاک و جز آن. ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ). انباردن :
بدان کرد شاید نهان آفتاب
بدین شاید انباشت دریای آب.
اسدی.
درم زیر خاک اندر انباشتن
به از دست پیش کسان داشتن.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 160 ).
به دُم رود جیحون بینباشتی
به دَم زنده پیلی بیوباشتی.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 40 ).
جهان گشتی و رنج برداشتی
چو گنجی بینباشت بگذاشتی.
اسدی ( گرشاسب نامه ص 353 ).
جهان انباشت گوش من بسیماب
بدان تا نشنوم نیرنگ این زن.
خاقانی.
جوانان لشکر خندق بینباشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 258 ). از خار و خاشاک و... بتعاون دستها فراهم آوردند و غوران خندق بینباشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
ای دریغا گنج را بگذاشتم
آب حیوان را بخاک انباشتم.
مولوی ( مثنوی ).
زانباشتن چاه زنخدانْش بمشک
معلومم شد که دل برون ناید از او.
سعید هروی ( از شعوری ج 1 ورق 122 الف ).
|| افشاندن. ( ناظم الاطباء ) :
ز بدکار چشم بهی داشتن
بود خاک در دیده انباشتن.
فردوسی.
|| خیسانیدن. || ممزوج کردن. || خراب و ویران نهادن. ( ناظم الاطباء ).
- انباشته شدن ؛ انکباس. اندفان. ( تاج المصادر بیهقی ).
- برانباشتن ؛ پر کردن. انباردن :
ور سر بکشد خرد ز هشیاری
بر پشتش بار دین برانبارد.
ناصرخسرو.
جوابش چنین داد دانای دور
که با چون منی برمینبار جور.
نظامی.

فرهنگ عمید

۱. پر کردن.
۲. انبار کردن.

پیشنهاد کاربران

ذخیره کردن

جمع کردن


کلمات دیگر: