کلمه جو
صفحه اصلی

سنه


مترادف سنه : سال، عام، فریه، لعنت، نفرین

برابر پارسی : سال

فارسی به انگلیسی

year, era

year


فارسی به عربی

تاریخ , سنت

مترادف و متضاد

a certain year (اسم)
سنه

year (اسم)
سنه، سال

سال، عام


فریه، لعنت، نفرین


۱. سال، عام
۲. فریه، لعنت، نفرین


فرهنگ فارسی

سال، دوازده ماه سال، سنون وسنین جمع، ابتدای خواب، چرت، غنودگی، پیشکی
( اسم ) مجموعه دوازده ماه که یک سال را تشکیل می دهد سال جمع : سنون سنین سنوات .
تیر دو سر مهر درم

فرهنگ معین

(س نَ یا نِ ) [ ع . سنة ] (اِ. ) ۱ - اول خواب ، چرت . ۲ - غفلت .
( ~ . ) [ ع . سنة ] (اِ. ) سال ، یک سال .
(سَ نَ یا نِ ) (اِ. ) لعنت ، نفرین .

(س نَ یا نِ) [ ع . سنة ] (اِ.) 1 - اول خواب ، چرت . 2 - غفلت .


( ~ .) [ ع . سنة ] (اِ.) سال ، یک سال .


(سَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت ، نفرین .


لغت نامه دهخدا

سنة. [ س ُن ْ ن َ ] (ع اِ) راه و روش . (غیاث ). راه و نهاد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). روش . || نوعی از خرمای مدینه . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). || عادت . (غیاث ). در لغت عادت است و در شریعت به اشتراک به آنچه شود از پیغمبر (ص ) از قول و فعل وتقریر و آنچه پیغمبر بر آن مداومت داشته و واجب نبوده است و بر دو قسم است : سنه ٔ مؤکده و سنه ٔ رواتب . (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || فرموده ٔ رسول (ص ). (دهار) (مهذب الاسماء). و در طریقت روش مرضیه یا غیر مرضیه . رجوع به تعریفات جرجانی ، کشاف اصطلاحات الفنون و سنت شود.


سنه. [ س َ ن َ / ن ِ ] ( از ع ، اِ ) سنة. سال. ج ، سنوات ، سنون ، سنین. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ). حول. عام. حجة. سال. حول.( اصله سنهة ). ج ، سنهات. ( ناظم الاطباء ) :
زندگانیت باد الف سنه
چشم دشمنت برکناد کنه.
منجیک.
سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی
لعل می الفین شهر و العصیر الفی سنه.
منوچهری.
بسوی بلخ آمد [ مسعود ]... هفدهم ذی الحجة الحرام سنه احدی عشرین و اربعماءة. ( تاریخ بیهقی ). در شهور سنه ٔ... اتفاق افتاد به پیوستن من بخدمت این پادشاه. ( تاریخ بیهقی ).
شهر و اسبوع و سنه مانند من
می کند بر دشمن جاهت سنه.
شمس فخری ( از جهانگیری ).
- سنةالحمار ؛ اعراب هر صد سال را سنةالحمار گویند. ( حبیب السیر جزء 2 ج 2 ص 70 سطر 8 ).
- سنه شمسیه ؛ مدت سیصد و شصت و چهار روز و ربع روز. ( از بحر الجواهر ).
- سنه قمریه ؛ مدت سیصد و پنجاه و چهار روز. ( از بحر الجواهر ).
- سنه ماضیه ؛ سال گذشته. ( فرهنگستان ) ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سنه موت الفقهاء ؛ سال 94 از هجرت است در این سال عده کثیری از عالمین به احکام و قرآن بمردند. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| قحط. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). تنگ سال. ( مهذب الاسماء ). ج ، سنون. || زمین خشک بی نبات قحطناک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سال بسال بار نیاوردن خرما. ( آنندراج ). سال بسال بار نیاوردن خرمابن و گذشتن سالها بر آن. سَنه. ( ناظم الاطباء ). || مزید مؤخر در امکنه ، چون اغروسنه. اشروسنه. ( یادداشت بخط مؤلف ).

سنه. [ س َ ن َه ْ ] ( اِ ) لعنت و نفرین. به این معنی با شین هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). نفرین و لعنت. ( اوبهی ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) :
ای فرومایه در کون هل و بی شرم و خبیث
آفریده شده از فریه سردی و سنه.
لبیبی.
شهر و اسبوع و سنه نامند روز
می کند بر دشمن جاهت سنه.
شمس فخری ( از جهانگیری ).
|| نوعی از آهن سخت که چون گداخته شود. آب را جذب کند. || خار. || ( ص ) تنومند و قوی و زوردار. ( ناظم الاطباء ).

سنه. [ س ِ ن َ ] ( ع اِ ) کره که بر نان و شراب افتد. ( منتهی الارب ). || گندم دیرینه که سالها بر آن گذشته باشد. ( آنندراج ). طعام سنه ؛ گندم دیرینه که سالها بر آن گذشته باشد. ( منتهی الارب ).

سنه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (از ع ، اِ) سنة. سال . ج ، سنوات ، سنون ، سنین . (منتهی الارب )(آنندراج ) (مهذب الاسماء). حول . عام . حجة. سال . حول .(اصله سنهة). ج ، سنهات . (ناظم الاطباء) :
زندگانیت باد الف سنه
چشم دشمنت برکناد کنه .

منجیک .


سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی
لعل می الفین شهر و العصیر الفی سنه .

منوچهری .


بسوی بلخ آمد [ مسعود ]... هفدهم ذی الحجة الحرام سنه ٔ احدی عشرین و اربعماءة. (تاریخ بیهقی ). در شهور سنه ٔ ... اتفاق افتاد به پیوستن من بخدمت این پادشاه . (تاریخ بیهقی ).
شهر و اسبوع و سنه مانند من
می کند بر دشمن جاهت سنه .

شمس فخری (از جهانگیری ).


- سنةالحمار ؛ اعراب هر صد سال را سنةالحمار گویند. (حبیب السیر جزء 2 ج 2 ص 70 سطر 8).
- سنه ٔ شمسیه ؛ مدت سیصد و شصت و چهار روز و ربع روز. (از بحر الجواهر).
- سنه ٔ قمریه ؛ مدت سیصد و پنجاه و چهار روز. (از بحر الجواهر).
- سنه ٔ ماضیه ؛ سال گذشته . (فرهنگستان ) (یادداشت بخط مؤلف ).
- سنه ٔ موت الفقهاء ؛ سال 94 از هجرت است در این سال عده ٔ کثیری از عالمین به احکام و قرآن بمردند. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| قحط. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تنگ سال . (مهذب الاسماء). ج ، سنون . || زمین خشک بی نبات قحطناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سال بسال بار نیاوردن خرما. (آنندراج ). سال بسال بار نیاوردن خرمابن و گذشتن سالها بر آن . سَنه . (ناظم الاطباء). || مزید مؤخر در امکنه ، چون اغروسنه . اشروسنه . (یادداشت بخط مؤلف ).

سنه . [ س َ ن َه ْ ] (اِ) لعنت و نفرین . به این معنی با شین هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). نفرین و لعنت . (اوبهی ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) :
ای فرومایه در کون هل و بی شرم و خبیث
آفریده شده از فریه سردی و سنه .

لبیبی .


شهر و اسبوع و سنه نامند روز
می کند بر دشمن جاهت سنه .

شمس فخری (از جهانگیری ).


|| نوعی از آهن سخت که چون گداخته شود. آب را جذب کند. || خار. || (ص ) تنومند و قوی و زوردار. (ناظم الاطباء).

سنه . [ س ِ ن َ ] (ع اِ) کره که بر نان و شراب افتد. (منتهی الارب ). || گندم دیرینه که سالها بر آن گذشته باشد. (آنندراج ). طعام سنه ؛ گندم دیرینه که سالها بر آن گذشته باشد. (منتهی الارب ).


سنه . [ س ِ ن ِ] (اِ) نام گیاهی است دارویی . رجوع به سنا و کارآموزی داروسازی ص 191 شود.


سنه . [ س ُ ن ُه ْ ] (اِ) زن پسر که بعروس شهرت دارد. (برهان ). عروس و بیوک و منکوحه ٔ پسر. (ناظم الاطباء). منکوحه ٔ پسر. (غیاث ). زن پسر. (آنندراج ). زن پسر و آنرا سنار وسنهار نیز نامند. (جهانگیری ). رجوع به سنهار شود.


سنة. [ س َن ْ ن َ ] (ع اِ) خرس ماده . || یوز ماده . (آنندراج ) (منتهی الارب ).


سنة. [ س ِ ن َ ] (ع مص ) ناخواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). غنودن و خواب سبک . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (بحر الجواهر). غنودن . (دهار). || (اِ) غنودگی که مقدمه ٔ خواب است . (غیاث ). خواب سبک . (مهذب الاسماء). پینکی . چرت . (یادداشت بخط مؤلف ) : لاتأخذه سنة و لا نوم . (قرآن 255/2).


سنة. [ س ِن ْ ن َ ] (ع اِ) تیر دوسر. (منتهی الارب ). سر قلم . (مهذب الاسماء). || یکدانه از سیر. (منتهی الارب ). دانه ٔ چیزی . (غیاث ). || مهر درم . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

دعای بد، لعنت، نفرین.
مجموع دوازده ماه، سال.

دعای بد؛ لعنت؛ نفرین.


مجموع دوازده ماه؛ سال.


دانشنامه آزاد فارسی

سِنِّه
هستۀ اولیۀ شهر سنندج بود و در ۱۰۴۶ق و دورۀ سلطنت صفویان به عنوان مقر حکمرانی به وسیلۀ سلیمان خان اردلان حکمران کردستان بنیان نهاده شد. روی یک تپه بود و بارو و چهار دروازه با نام های دروازۀ قلعه چولان به غرب، دروازۀ بازار به شرق، دروازۀ عبدالعظیم به سمت قبله و دروازۀ تپوله داشت. بعدها جزئی از شهر شد و محله میان قلعه را تشکیل داد که خیابان فردوسی و کوچۀ میان قلعۀ کنونی بازماندۀ آن است. در اواخر دورۀ صفوی یک مسجد و مدرسه در آن ساخته شد و در دورۀ فتحعلی شاه قاجار باغ فردوس یا فردوسی و مسجد والی در آن احداث شد. در اواخر دورۀ قاجار بخش بزرگی از باغ فردوس به میدان مشق و نقاره خانه و سربازخانه تبدیل شد. در ۱۳۱۱ش در میدان مشق ستاد لشکر احداث و بعدها اندرونی باغ به باشگاه افسران تبدیل شد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به نهاد سپاه پاسداران اختصاص یافت. در ۱۳۴۹ش در جای میدان مشق پارک فردوسی احداث شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سُنَّةُ: طریقه معمول و رایج که غالبا یا دائما جاری باشد .
معنی سَنَةٍ: سال
معنی سِنَةٌ: چرت - سست شدن بدن جانداران در ابتدای خواب
معنی سِنِینَ: سالها (جمع سنة )
معنی یَتِیهُونَ: سرگردان هستند (عبارت "قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی ﭐلْأَرْضِ " : "[خدا] فرمود: این سرزمین مقدس [به کیفر نافرمانی] تا چهل سال بر آنان حرام شد، همواره در طول این مدت در زمینِ [سینا] سرگردان خواهند بود" ، به ...
معنی عُزَیْرٌ: عزیر که یهود او را به زبان عبری عزرا میخواند، همچنانکه نام یسوع وقتی از عبری به عربی وارد شده به صورت کلمه عیسی درآمده ، و بطوری که میگویند کلمه یوحنا ی عبری در عربی یحیی شده است . و این عزرا همان کسی است که دین یهود را تجدید نمود ، بخت النصر مردان ی...
ریشه کلمه:
سنن (۲۱ بار)

طریقه. رویه یعنی اگر به عداوت اسلام و رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و سلم برگردند طریقه گذشتگان یعنی طریقه و رویه خداوند درباره کفّار دیگر که هلاکشان کرد، گذشته و روشن شده است. طبرسی گوید: سنّت و طریقه و سیره نظیر هم اند. دلیل اینکه مراد از سنّت در آیه طریقه خداست آیات ذیل است که صریحاً به خدا نسبت داده شده است مثل ، . سنة رسول طریقه اوست جمع سنّت سنن است ، . سنت‏ها و طریقه‏های انبیای سلف است و در آیه اول مراد از آن عذاب و هلاک می‏باشد. * و این تعبیر با مختصر تفاوت در آیه 77 اسراء و 62 احزاب و 23 فتح نیز آمده و همه درباره اهلاک و تعذیب کفّار است و روشن می‏کند که رویه خدا تغییرناپذیر است راغب بعضی از آنها را به اصول شرایع حمل کرده ولی آیات در ان زمینه نیستند گرچه اصول شرایع نیز یکسان است. در «حول» از المیزان نقل شد که تبدیل آن است عافیت و نعمت به جای عذاب گذاشته شود و تحویل آن است که عذاب مثلا از قوم مستحق به قوم غیر مستحق یابد.

گویش مازنی

/senne/ سفت سخت - پشگل

۱سفت سخت ۲پشگل


واژه نامه بختیاریکا

( سِنه * ) ایراد؛ بهانه

پیشنهاد کاربران

عقاب

سنه = نیشتمان شیران کوردوکورد زمانگلی جیهان


سال

سِنه: خواب کوتاه ( چرت )


کلمات دیگر: