مترادف سنه : سال، عام، فریه، لعنت، نفرین
برابر پارسی : سال
year
سال، عام
فریه، لعنت، نفرین
۱. سال، عام
۲. فریه، لعنت، نفرین
(س نَ یا نِ) [ ع . سنة ] (اِ.) 1 - اول خواب ، چرت . 2 - غفلت .
( ~ .) [ ع . سنة ] (اِ.) سال ، یک سال .
(سَ نَ یا نِ) (اِ.) لعنت ، نفرین .
سنة. [ س ُن ْ ن َ ] (ع اِ) راه و روش . (غیاث ). راه و نهاد. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59). روش . || نوعی از خرمای مدینه . (بحر الجواهر) (منتهی الارب ). || عادت . (غیاث ). در لغت عادت است و در شریعت به اشتراک به آنچه شود از پیغمبر (ص ) از قول و فعل وتقریر و آنچه پیغمبر بر آن مداومت داشته و واجب نبوده است و بر دو قسم است : سنه ٔ مؤکده و سنه ٔ رواتب . (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || فرموده ٔ رسول (ص ). (دهار) (مهذب الاسماء). و در طریقت روش مرضیه یا غیر مرضیه . رجوع به تعریفات جرجانی ، کشاف اصطلاحات الفنون و سنت شود.
منجیک .
منوچهری .
شمس فخری (از جهانگیری ).
لبیبی .
شمس فخری (از جهانگیری ).
سنه . [ س ِ ن َ ] (ع اِ) کره که بر نان و شراب افتد. (منتهی الارب ). || گندم دیرینه که سالها بر آن گذشته باشد. (آنندراج ). طعام سنه ؛ گندم دیرینه که سالها بر آن گذشته باشد. (منتهی الارب ).
سنه . [ س ِ ن ِ] (اِ) نام گیاهی است دارویی . رجوع به سنا و کارآموزی داروسازی ص 191 شود.
سنه . [ س ُ ن ُه ْ ] (اِ) زن پسر که بعروس شهرت دارد. (برهان ). عروس و بیوک و منکوحه ٔ پسر. (ناظم الاطباء). منکوحه ٔ پسر. (غیاث ). زن پسر. (آنندراج ). زن پسر و آنرا سنار وسنهار نیز نامند. (جهانگیری ). رجوع به سنهار شود.
سنة. [ س َن ْ ن َ ] (ع اِ) خرس ماده . || یوز ماده . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سنة. [ س ِ ن َ ] (ع مص ) ناخواب شدن . (تاج المصادر بیهقی ). غنودن و خواب سبک . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (بحر الجواهر). غنودن . (دهار). || (اِ) غنودگی که مقدمه ٔ خواب است . (غیاث ). خواب سبک . (مهذب الاسماء). پینکی . چرت . (یادداشت بخط مؤلف ) : لاتأخذه سنة و لا نوم . (قرآن 255/2).
سنة. [ س ِن ْ ن َ ] (ع اِ) تیر دوسر. (منتهی الارب ). سر قلم . (مهذب الاسماء). || یکدانه از سیر. (منتهی الارب ). دانه ٔ چیزی . (غیاث ). || مهر درم . (منتهی الارب ).
دعای بد؛ لعنت؛ نفرین.
مجموع دوازده ماه؛ سال.
۱سفت سخت ۲پشگل