کلمه جو
صفحه اصلی

بطح

فرهنگ فارسی

بطحیه و بطحائ و ابطح جوی در سنگلاخ جمع بطاح ٠

لغت نامه دهخدا

بطح . [ ب ُ ] (ع مص ) چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن . و منه : کان کمام الصحابة بطحاً؛ ای لازقة بالرأس غیر ذاهبة فی الهواء، و الکمام القلانس . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن . (آنندراج ).


بطح . [ب َ طِ ] (ع اِ) بطحیة. بطحاء. ابطح . جوی در سنگلاخ . ج ، بطاح . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).


بطح. [ ب َ ] ( ع مص ) بر روی افکندن کسی را. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( مؤید الفضلاء ). به روی افکندن و خوار کردن. ( زوزنی ). در روی افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). به روی افکندن. و رجوع به دزی ج 1ص 93 شود. || در اصطلاح قراء، اماله را گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به اماله شود.

بطح. [ ب ُ ] ( ع مص ) چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. و منه : کان کمام الصحابة بطحاً؛ ای لازقة بالرأس غیر ذاهبة فی الهواء، و الکمام القلانس. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). چسبیدن بچیزی غیر برآمده از آن. ( آنندراج ).

بطح. [ب َ طِ ] ( ع اِ ) بطحیة. بطحاء. ابطح. جوی در سنگلاخ. ج ، بطاح. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

بطح . [ ب َ ] (ع مص ) بر روی افکندن کسی را. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (مؤید الفضلاء). به روی افکندن و خوار کردن . (زوزنی ). در روی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ). به روی افکندن . و رجوع به دزی ج 1ص 93 شود. || در اصطلاح قراء، اماله را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به اماله شود.


پیشنهاد کاربران

در لهجه عربهای فارس به معنای بر زمین افکندن به حالتی که با صورت به زمین برخورد کند.



کلمات دیگر: