کلمه جو
صفحه اصلی

لهم

فرهنگ فارسی

ابن جلجب از بنی جدیس است .

لغت نامه دهخدا

لهم . [ ل ِ هََ م م ] (اِخ ) ابن جلجب از بنی جدیس است . (منتهی الارب ).


لهم . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) گاو نر کلان سال . || سالخورده از هر چیزی . ج ، لهوم . (منتهی الارب ).


لهم . [ ل َ / ل َ هََ ] (ع مص ) به یک بار فروخوردن چیزی را. (منتهی الارب ). فروخوردن . (منتخب اللغات ). || فروواریدن . (زوزنی ) (تاج المصادر).


لهم . [ ل َ ] (ع ص ) مرد بسیارخیر. (منتهی الارب ).


لهم . [ ل َ هَِ / ل ُ هََ ] (ع ص ) رجل ٌ لهم ؛ مرد بسیارخوار. (منتهی الارب ).


لهم. [ ل َ ] ( ع ص ) مرد بسیارخیر. ( منتهی الارب ).

لهم. [ ل َ / ل َ هََ ] ( ع مص ) به یک بار فروخوردن چیزی را. ( منتهی الارب ). فروخوردن. ( منتخب اللغات ). || فروواریدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ).

لهم. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) گاو نر کلان سال. || سالخورده از هر چیزی. ج ، لهوم. ( منتهی الارب ).

لهم. [ ل َ هَِ / ل ُ هََ ] ( ع ص ) رجل ٌ لهم ؛ مرد بسیارخوار. ( منتهی الارب ).

لهم. [ ل ِ هََ م م ] ( ع ص ) مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج ، لهمون. || دریای بزرگ. || مرد سبقت گیرنده. || اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان. ( منتهی الارب ).

لهم. [ ل ِ هََ م م ] ( اِخ ) ابن جلجب از بنی جدیس است. ( منتهی الارب ).

لهم . [ ل ِ هََ م م ] (ع ص ) مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج ، لهمون . || دریای بزرگ . || مرد سبقت گیرنده . || اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی لَهُمْ: برای آنها - برای آنهاست - فقط برای آنهاست (اگر در اول جمله بیاید)
معنی أَمْلَیٰ لَهُمْ: آرزومندشان کرد
معنی قَیَّضْنَا لَهُمْ: برایشان مقدر می کنیم -نزدشان می بریم (از مصدر تقییض است که هم به معنای تقدیر است ، و هم چیزی را نزد چیزی بردن )
معنی لَحْمَ: گوشت
معنی دُونِهَا: غیر آن - زیر آن (در جمله "لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْراً ")
معنی دَعَوْهُمْ: آنان را خواندند - از آنان طلب کردند(در جمله "فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُواْ لَهُمْ "معنی مضارع می دهد چون به یک امر حتمی اشاره می کند)
معنی مَا کَانَ لِـ: سزاوار نیست که (مثل عبارت "وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی ﭐللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ ﭐلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ")
معنی قِبَلَ: به سوی - طاقت (درعبارت"فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا "لشکریانی که تاب رویارویی با آنان را ندارید)
معنی یَعْکُفُونَ: ملازمت داشتند (ازعکوف به معنای ملازمت و ایستادن نزد چیزی است. عبارت "قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَیٰ أَصْنَامٍ لَّهُمْ" یعنی :همواره بر پرستش بتهای خود ملازمت داشتند)
معنی سَمْعاً: شنیدن (در عبارت "جَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصَاراً " منظور گوشهاست وچون سمع مصدر بوده آن را مفرد آورده برخلاف بصر که اسم است به معنی چشم و برای همین جمع آمده است)
معنی نَسْلَخُ: بیرون می کشیم (از مصدر سلخ است که به معنای بیرون کشیدن (اگر با "مِن"متعدی شود )یا کندن(اگر با "عَن "متعدی شود ) است و در عبارت "وَءَایَةٌ لَّهُمْ ﭐللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ ﭐلنَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ " به معنی بیرون کشیدن است)
معنی لَا نُقِیمُ: برپا نمی کنیم (عبارت "فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ وَزْناً " یعنی : پس اعمالشان تباه و بی اثر شد لذا میزانی برای سنجش اعمالشان در روز قیامت به پا نمی کنیم)
ریشه کلمه:
ل (۳۸۴۲ بار)
هم (۳۸۹۶ بار)


کلمات دیگر: