کلمه جو
صفحه اصلی

بیغو

فرهنگ فارسی

نام یکی از اقالیم قرطبه است . نام قریه ای بین غرناطه و قرطبه .

لغت نامه دهخدا

بیغو. [ ] (اِخ ) نام مهتر جملیکث است که دهی است به تغزغز. (حدود العالم ).


بیغو. [ ] (اِخ ) یبغو. این کلمه درجهانگشای جوینی (ج 2 ص 14 و 39) به همین صورت آمده ونیز در مجمل التواریخ و القصص (ص 102) و تاریخ بیهق (ص 71) و تاریخ بیهقی چ ادیب (ص 478، 500، 538، 562،563، 582، 633، 637 و 641) و مرحوم دکتر فیاض در تعلیقات تاریخ بیهقی (ص 703) چنین نویسد: این کلمه همه جا در نسخه های ما به همین شکل است یعنی به تقدیم باء بر یاء و در بعضی کتابها به تقدیم یاء آمده از جمله در اخبارالدولةالسلجوقیة چاپ مصر و در راحةالصدور.استاد بارتلد این کلمه را بیغو با باء فارسی مقدم بر یاء میخواند ولی یبغو را هم احتمال میدهد. اجمال آنکه حال این کلمه هنوز معلوم نیست و محتاج به تحقیقات لغوی دیگری است . رجوع به یبغو و حاشیه ٔ برهان ذیل کلمه ٔ پیغو شود : ملوک خلخ را جیغوی خواندندی اندر قدیم و یبغو نیز خواندندی . (حدود العالم ).
بر امید آنکه ترکی مر ترا خدمت کند
بنده ٔ خانی و خاک زیر پای بیغوی .

ناصرخسرو.


|| در بیت ذیل از مسعودسعد این کلمه آمده است اما می نماید که دگرگون شده ٔ کلمه ای دیگر و مفید معنی وصفی برای زر باشد مانند کلمه ٔ «مکنون » برای کلمه ٔ «در» :
حلیه ٔ گوش و گردن مدحت
زر بیغو و دُر مکنون باد.

مسعودسعد.



بیغو. [ ] ( اِخ ) یبغو. این کلمه درجهانگشای جوینی ( ج 2 ص 14 و 39 ) به همین صورت آمده ونیز در مجمل التواریخ و القصص ( ص 102 ) و تاریخ بیهق ( ص 71 ) و تاریخ بیهقی چ ادیب ( ص 478، 500، 538، 562،563، 582، 633، 637 و 641 ) و مرحوم دکتر فیاض در تعلیقات تاریخ بیهقی ( ص 703 ) چنین نویسد: این کلمه همه جا در نسخه های ما به همین شکل است یعنی به تقدیم باء بر یاء و در بعضی کتابها به تقدیم یاء آمده از جمله در اخبارالدولةالسلجوقیة چاپ مصر و در راحةالصدور.استاد بارتلد این کلمه را بیغو با باء فارسی مقدم بر یاء میخواند ولی یبغو را هم احتمال میدهد. اجمال آنکه حال این کلمه هنوز معلوم نیست و محتاج به تحقیقات لغوی دیگری است. رجوع به یبغو و حاشیه برهان ذیل کلمه پیغو شود : ملوک خلخ را جیغوی خواندندی اندر قدیم و یبغو نیز خواندندی. ( حدود العالم ).
بر امید آنکه ترکی مر ترا خدمت کند
بنده خانی و خاک زیر پای بیغوی.
ناصرخسرو.
|| در بیت ذیل از مسعودسعد این کلمه آمده است اما می نماید که دگرگون شده کلمه ای دیگر و مفید معنی وصفی برای زر باشد مانند کلمه «مکنون » برای کلمه «در» :
حلیه گوش و گردن مدحت
زر بیغو و دُر مکنون باد.
مسعودسعد.

بیغو.[ ب َ / بی ] ( اِخ ) یبغو. ابن سلجوق ملقب به ارسلان. ( حبیب السیر چ کتابخانه خیام ج 2 ص 480 ). در شجره نامه راحةالصدور بیغو نامی غیر از موسی بیغو پسر سلجوق و عم سلطان طغرل و چغری بنظر نمی رسد و در تاریخ سلاجقه عمادالدین محمدبن حامد بیغو ارسلان را یکی از رؤسای سلاجقه که با مسعود میجنگیدند نوشته و اشاره به اسارت وی بدست سلطان مسعود کرده است. در تاریخ بیهقی نام بیغو در ضمن رؤساست لیکن از اسارت وی ذکری نیست. ابن اثیر نویسد که از سلجوق سه پسر ماند، ارسلان ومیکائیل و موسی لیکن بعد میگوید: بیغو و طغرل بک محمد و چغری بک داود پسران میکائیل بن سلجوق اند و بیغو رابرادر طغرل و چغری میشمارد و غلبه تاریخ در این است که بیغو همان موسی پسر سلجوق است که بعد از قسمت شدن خراسان بین سلاجقه مملکت سیستان هرات و پوشنج و غور بنام او افتاد و از اینکه در اوایل امر سلاجقه خبر این بیغو بیکباره منقطع میشود پیداست که مردی پیر و فرتوت بوده و دیر نمانده است. راوندی صاحب راحةالصدور که شجره نامه سلاجقه از اوست بعد از فتح خراسان بدست سلاجقه گوید: پس هر دو برادر چغری و طغرل و عم ایشان موسی بن سلجوق که او را یبغو ( بتقدیم یا بر با ) کلان گفتند و عم زادگان.... الخ. و باز در صفحه 104 در تقسیم ممالک گوید: و موسی یبغو کلان بولایت بست و هرات و سیستان... نامزد شد... الخ و خواجه فضل اﷲ رشیدالدین نیز در جامع عین این اخبار را کلمه به کلمه از راحةالصدور گرفته و روایت کرده است. ( حاشیه تاریخ سیستان چ بهار ص 265، 367 ). رجوع به بیغوی سلجوقی شود.

بیغو. [ ب َ ] (اِخ )نام یکی از اقالیم قرطبه است . (الحلل السندسیه ص 268). نام قریه ای بین غرناطه و قرطبه . (یادداشت مؤلف ).دهی است به مغرب و از آنجاست سلیمان بیغی شیخ عیاض و علی بیغی شاعر و زاهدبن محمد بیغی . (یادداشت مؤلف ). || بیغوی حجر بیغوی افتیشیة و بیغوی ابن هیصم نام قریه هاست به اسپانیا. (یادداشت مؤلف ).


بیغو.[ ب َ / بی ] (اِخ ) یبغو. ابن سلجوق ملقب به ارسلان . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 480). در شجره نامه ٔ راحةالصدور بیغو نامی غیر از موسی بیغو پسر سلجوق و عم سلطان طغرل و چغری بنظر نمی رسد و در تاریخ سلاجقه ٔ عمادالدین محمدبن حامد بیغو ارسلان را یکی از رؤسای سلاجقه که با مسعود میجنگیدند نوشته و اشاره به اسارت وی بدست سلطان مسعود کرده است . در تاریخ بیهقی نام بیغو در ضمن رؤساست لیکن از اسارت وی ذکری نیست . ابن اثیر نویسد که از سلجوق سه پسر ماند، ارسلان ومیکائیل و موسی لیکن بعد میگوید: بیغو و طغرل بک محمد و چغری بک داود پسران میکائیل بن سلجوق اند و بیغو رابرادر طغرل و چغری میشمارد و غلبه ٔ تاریخ در این است که بیغو همان موسی پسر سلجوق است که بعد از قسمت شدن خراسان بین سلاجقه مملکت سیستان هرات و پوشنج و غور بنام او افتاد و از اینکه در اوایل امر سلاجقه خبر این بیغو بیکباره منقطع میشود پیداست که مردی پیر و فرتوت بوده و دیر نمانده است . راوندی صاحب راحةالصدور که شجره نامه ٔ سلاجقه از اوست بعد از فتح خراسان بدست سلاجقه گوید: پس هر دو برادر چغری و طغرل و عم ایشان موسی بن سلجوق که او را یبغو (بتقدیم یا بر با) کلان گفتند و عم زادگان .... الخ . و باز در صفحه ٔ 104 در تقسیم ممالک گوید: و موسی یبغو کلان بولایت بست و هرات و سیستان ... نامزد شد... الخ و خواجه فضل اﷲ رشیدالدین نیز در جامع عین این اخبار را کلمه به کلمه از راحةالصدور گرفته و روایت کرده است . (حاشیه ٔ تاریخ سیستان چ بهار ص 265، 367). رجوع به بیغوی سلجوقی شود.



کلمات دیگر: