بسیار دان . علامه .
بیش دان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
بیش دان. ( نف مرکب ) بسیاردان. علامه :
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او نهاد از نخست
هم از نامه بیش دانان سخن
شنیدم که جم ساخت هر دو ز بن.
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او نهاد از نخست
هم از نامه بیش دانان سخن
شنیدم که جم ساخت هر دو ز بن.
اسدی.
کلمات دیگر: