کلمه جو
صفحه اصلی

مساوق

فرهنگ فارسی

ملازم

لغت نامه دهخدا

مساوق. [ م ُ وِ ] ( ع ص ) ملازم. مقارن : صلواتی که امداد آن با زمان مساوق و همعنان باشد. ( تجارب السلف ). و رجوع به مساوقة شود.


کلمات دیگر: