کلمه جو
صفحه اصلی

افسرد

فرهنگ فارسی

افسرده افسردن و فسردن مصدر آنست

لغت نامه دهخدا

افسرد. [ اَ س ُ ] ( ن مف مرخم / نف مرخم ) افسرده. افسردن و فسردن مصدر آن است. ( از انجمن آرای ناصری ) : عادت چنان رفته است که آنچه از گوشت بزغاله سازند آنرا افسرد گویند و آنچه از گوشت گوساله کنند آنرا هلام گویند ( یعنی بوارد و کامه ها و آچالها و آنچه بدین ماند ). ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به افسرده شود.

پیشنهاد کاربران

سرد شد، منجمد شد، پژمرده شد، افسرده شد


کلمات دیگر: