کلمه جو
صفحه اصلی

تباله

فرهنگ فارسی

آزمودن .

لغت نامه دهخدا

تباله . [ ت َ ل ُه ْ ] (ع مص ) خود را ابله نمودن بی آنکه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


تبالة. [ ت َ ل َ ] (اِخ ) شهری است به یمن بسیار زراعت و فواکه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: گفته اند همان تباله ای است که نام آن در کتاب مسلم بن حجاج آمده است . موضعی است ببلاد یمن و گمان میکنم بجز تباله ٔ حجاج بن یوسف است زیرا تباله ٔ حجاج شهر مشهوری است از سرزمین تهامه در راه یمن ... مهلبی گوید: تباله در اقلیم دوم است عرض آن 29 درجه است . اهل تباله و جُرَش اسلام آوردند... شهر مزبوربسال دهم هجری بدون جنگ گشاده شد و از جمله ٔ شهرهایی است که در فراوانی نعمت ضرب المثل است . لبید گوید:
فالضیف و الجارالجنیب کأنما
هبطا تبالة مخصباً اهضامها.
...و بین تباله و مکه 52 فرسخ است که قریب هشت روزراه است و بین آن و طائف 6 روز راه و بین آن و بیشةیک روز راه است . گویند این شهر بنام تباله دختر مکنف از بنی عملیق است و کلبی پنداشته است بنام تباله دختر مدین بن ابراهیم بوده است . (از معجم البلدان ج 2 صص 357-358). رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 168 و عیون الاخبار ج 1 ص 77 و امتاع الاسماع ص 344 و المعرب جوالیقی ص 60 و 353 و قاموس الاعلام ترکی شود.


تبالة. [ ت َ ل َ ] (اِخ ) نام دختر مکنف از بنی عملیق . (از معجم البلدان ج 2 ص 358). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || نام دختر مدین بن ابراهیم .رجوع بماده ٔ قبل شود. (از معجم البلدان ج 2 ص 358).


تبالة. [ ت َ ل َ ] (ع اِ) مشتق از تبل بمعنی عقد. (از مع-ج-م البلدان ج 2 ص 358).


( تبالة ) تبالة. [ ت َ ل َ ] ( ع اِ ) مشتق از تبل بمعنی عقد. ( از مع-ج-م البلدان ج 2 ص 358 ).

تبالة. [ ت َ ل َ ] ( اِخ ) شهری است به یمن بسیار زراعت و فواکه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یاقوت آرد: گفته اند همان تباله ای است که نام آن در کتاب مسلم بن حجاج آمده است. موضعی است ببلاد یمن و گمان میکنم بجز تباله حجاج بن یوسف است زیرا تباله حجاج شهر مشهوری است از سرزمین تهامه در راه یمن... مهلبی گوید: تباله در اقلیم دوم است عرض آن 29 درجه است. اهل تباله و جُرَش اسلام آوردند... شهر مزبوربسال دهم هجری بدون جنگ گشاده شد و از جمله شهرهایی است که در فراوانی نعمت ضرب المثل است. لبید گوید:
فالضیف و الجارالجنیب کأنما
هبطا تبالة مخصباً اهضامها.
...و بین تباله و مکه 52 فرسخ است که قریب هشت روزراه است و بین آن و طائف 6 روز راه و بین آن و بیشةیک روز راه است. گویند این شهر بنام تباله دختر مکنف از بنی عملیق است و کلبی پنداشته است بنام تباله دختر مدین بن ابراهیم بوده است. ( از معجم البلدان ج 2 صص 357-358 ). رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 168 و عیون الاخبار ج 1 ص 77 و امتاع الاسماع ص 344 و المعرب جوالیقی ص 60 و 353 و قاموس الاعلام ترکی شود.

تبالة. [ ت َ ل َ ] ( اِخ ) نام دختر مکنف از بنی عملیق. ( از معجم البلدان ج 2 ص 358 ). رجوع به ماده قبل شود. || نام دختر مدین بن ابراهیم.رجوع بماده قبل شود. ( از معجم البلدان ج 2 ص 358 ).
تباله. [ ت َ ل ُه ْ ] ( ع مص ) خود را ابله نمودن بی آنکه باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
( تباًله ) تباًله. [ ت َب ْ بَن ْ ل َه ْ ] ( ع جمله فعلیه دعایی ) هلاکی باد اورا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). منصوب است به اضمار فعل. ( منتهی الارب ). تنصبه علی المصدر باضمار فعل. ( اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). الزمه اﷲ خسراناً و هلاکاً. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تَباله، شهر و وادی ای به همین نام در جنوب غربی شبه جزیرۀ عربستان می باشد.
این شهر کهن و باستانی در °۴۲ و ´۲۳ طول غربی و°۱۹ و ´۵۷ عرض شمالی در فاصلۀ ۲۰۰ کیلومتری از دریای سرخ و ۱۰۰ کیلومتری غرب شهر بیشه در جنوب غربی عربستان سعودی واقع است.
Encarta reference Library، ۲۰۰۳.
اهمیت این شهر در گذشته به سبب قرار داشتن آن بر سر راه حجاج یمنی به مکه بوده، و از این رو، تجارتی پر رونق داشته است. تباله در دامنۀ تپه ای سرسبز واقع بوده، و پیرامون آن را باغ ها و نخلستان های بسیاری در برمی گرفته است. خرمی و سرسبزی این شهر به حدی بود که نزد عرب ها ضرب المثل بوده است.
یعقوبی، احمد، البلدان، ج۱، ص۸۱، بیروت، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م.
ساکنان تباله پیش از اسلام بت سنگی سفیدی موسوم به ذوالخَلَصه (یا ذوالخُلُصه)
ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، ج۱، ص۵۶، به کوشش مصطفی سقا و دیگران، قاهره، ۱۳۵۵ق/۱۹۳۶م.
...


کلمات دیگر: