کلمه جو
صفحه اصلی

تمل

فرهنگ فارسی

چابلوسی کردن . تملق

لغت نامه دهخدا

تمل . [ م ُ ] (اِخ ) رودی در لیدیه . رجوع به ایران باستان ج 1 ص 284 و 646 شود.


تمل . [ ت َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خشکبیجار که در بخش خمام شهرستان رشت واقع است و 985 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


تمل. [ ت َ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خشکبیجار که در بخش خمام شهرستان رشت واقع است و 985 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

تمل. [ ت ُ م ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اشکور که در بخش تنکابن شهسوار واقع است و 324 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

تمل. [ م ُ ] ( اِخ ) رودی در لیدیه. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 284 و 646 شود.

تمل . [ ت ُ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور که در بخش تنکابن شهسوار واقع است و 324 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دانشنامه عمومی

تمل ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
تمل (رشت)
تمل (خشکبیجار)

گویش مازنی

دهکده ای از منطقه اشکور تنکابن


/tomol/ دهکده ای از منطقه اشکور تنکابن

پیشنهاد کاربران

لم تَمِلْ :میل نکردی
لَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إلَی بَاطِلٍ. از حق به جانب باطل منحرف نشدی.
حروف جازمه ( لَمْ و لمّا و لام امر و لاءنهی ) وقتی بر سر فعل مضارع اجوفی که ضمیر بارز نداشته باشندبیایند علاوه بر این که آخر آنها مجزوم می شود حرف عله نیز حذف میشود. ( اینجا در اصل تمیلُ است )


کلمات دیگر: