کلمه جو
صفحه اصلی

ابوالمعالی

فرهنگ فارسی

فقیه مالکی

لغت نامه دهخدا

ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) از شعرای زمان شاه عباس بزرگ صفوی است .


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) ابن الدوالیبی . علی بن عبدالمحسن . رجوع به علی ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) احمدبن عثمان بن عمر یقچی . رجوع به احمد... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) احمدبن علی بن قدامه . رجوع به احمد... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) احمدبن ناصربن طاهر حسینی . رجوع به احمد... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) احمدبن هبةاﷲ المدائنی . رجوع به احمد... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل غزنوی حنفی . او راست : المنازع فی شرح المشارع . وفات به سال 581 هَ . ق .


ابوالمعالی . [ اَبُل ْ م َ ] (اِخ ) بهاءالدین . او راست : زادالفقهاء.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) ابن جمیع مجلی . رجوع به ابن جمیع ابوالمعالی ... شود.


ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) از شعرای زمان شاه عباس بزرگ صفوی است.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) از مردم شوشتر برادر علاءالملک مرعشی ششتری. ادیب و عالم بود و اشعار فارسی میگفت و دیوان مرتب دارد. در سال 1046 هَ. ق.در بنگاله از بلاد هندوستان وفات یافت. کتابی انموذج العلم و دیگر به نام رساله عدالت تألیف کرده است.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) از رجال هندوستان در زمان اکبرشاه بابری بوده در کابل عصیان و دو سال به استقلال حکومت کرد و در سال 971 هَ. ق.حاکم بدخشان میرزا سلیمان او را مغلوب کرده بکشت.

ابوالمعالی.[ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن عبدالوهاب بن علی.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ] ( اِخ ) ابن ابراهیم بن اسماعیل غزنوی حنفی. او راست : المنازع فی شرح المشارع. وفات به سال 581 هَ. ق.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) بنابی جعفر الواعظ. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 197 شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن تمام بن هبةاﷲ. از حذاق اطباست و او در خدمت صلاح الدین ایوبی بوده است و مذهب یهود داشت و وی را در فن طب تعالیق و مجرباتی است. بعض اولاد و احفاد ابوالمعالی دین اسلام پذیرفته اند.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن جمیع مجلی. رجوع به ابن جمیع ابوالمعالی... شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن حمدون محمدبن حسن. رجوع به ابن حمدون شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن الدوالیبی. علی بن عبدالمحسن. رجوع به علی... شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) ابن فضل اﷲ یحیی بن جمال الدین. رجوع به ابن فضل اﷲ ابوالمعالی شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) احمدبن عثمان بن عمر یقچی. رجوع به احمد... شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) احمدبن علی بن قدامه. رجوع به احمد... شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) احمدبن ناصربن طاهر حسینی. رجوع به احمد... شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) احمدبن هبةاﷲ المدائنی. رجوع به احمد... شود.

ابوالمعالی. [ اَ بُل ْ م َ ] ( اِخ ) البقال. عثمان بن علی بن المعمربن ابی عمامه. برادر ابی سعد معمربن علی واعظ. او ادب از عبدالواحدبن برهان و ابومحمد حسن بن دهان و غیر آن دو فراگرفته است و گویند سیرتی غیر مرضی داشته و تارک الصلوة بوده است و ارتکاب محظورات میکرده. وفات او به سال 517 هَ. ق. است و از شعر اوست :

ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) ابن حمدون محمدبن حسن . رجوع به ابن حمدون شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) ابن فضل اﷲ یحیی بن جمال الدین . رجوع به ابن فضل اﷲ ابوالمعالی شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) از رجال هندوستان در زمان اکبرشاه بابری بوده در کابل عصیان و دو سال به استقلال حکومت کرد و در سال 971 هَ . ق .حاکم بدخشان میرزا سلیمان او را مغلوب کرده بکشت .


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) (شاه ...) یکی از رجال دربار اکبرشاه پادشاه هندوستان و او دو سال در کابل عصیان ورزید و بدانجا حکومت راند و در سال 971 هَ . ق . مغلوب میرزا سلیمان حاکم بدخشان شد و بقتل رسید.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) (شیخ ...) سیف الدین مظهر باخرزی . ملقب به شیخ العالم و در سلک خلفاء شیخ نجم الدین کبری منتظم است . با منکوقاآن معاصر بود و سورقبی بیکی والده ٔ منکوقاآن با آنکه متابعت ملت مسیحا علیه السلام میکرد در ایام دولت پسر هزار بالش نقره ببخارا که مسکن شیخ سیف الدین بود فرستاد تا مدرسه ای ساخته مستغلات خریدند و برآن بقعه وقف کردند وتولیت آن مدرسه و موقوفات آنرا بشیخ تفویض فرمود و در نفحات مسطور است که روزی شیخ سیف الدین بسر جنازه ٔدرویشی حاضر گشت گفتند شیخنا تلقین فرمائید، در پیش روی میت بایستاد و زبان به ادا این رباعی برگشاد:
گر من گنه جمله جهان کردستم
لطف تو امید است که گیرد دستم
گفتی که بوقت عجز دستت گیرم
عاجزتر از این مخواه کاکنون هستم .
وفات شیخ سیف الدین بعد از فوت منکوقاآن بسه سال فی شهور سنة ثمان و خمسین و ستمائه (658 هَ . ق .) بوقوع پیوسته و مرقد منورش در بخارا مشهور است . رجوع به حبیب السیر 2 ص 21 و 22 شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) ابن تمام بن هبةاﷲ. از حذاق اطباست و او در خدمت صلاح الدین ایوبی بوده است و مذهب یهود داشت و وی را در فن طب تعالیق و مجرباتی است . بعض اولاد و احفاد ابوالمعالی دین اسلام پذیرفته اند.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) از مردم شوشتر برادر علاءالملک مرعشی ششتری . ادیب و عالم بود و اشعار فارسی میگفت و دیوان مرتب دارد. در سال 1046 هَ . ق .در بنگاله از بلاد هندوستان وفات یافت . کتابی انموذج العلم و دیگر به نام رساله ٔ عدالت تألیف کرده است .


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) البقال . عثمان بن علی بن المعمربن ابی عمامه . برادر ابی سعد معمربن علی واعظ. او ادب از عبدالواحدبن برهان و ابومحمد حسن بن دهان و غیر آن دو فراگرفته است و گویند سیرتی غیر مرضی داشته و تارک الصلوة بوده است و ارتکاب محظورات میکرده . وفات او به سال 517 هَ . ق . است و از شعر اوست :
اری شعرة بیضاء فی الخد نابته
لها لوعة فی صفحةالصدر ثابته
و من شؤمها انی اذا رمت نتفها
نتفت سواها وهی تضحک شامته .
رجوع به فوات الوفیات ج 2 ص 31 شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) الصالح . ساکن باب الطاق یکی از مشایخ تصوف . رجوع ج 2 صفةالصفوة ص 280 شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) بنابی جعفر الواعظ. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 197 شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) جبرئیل بن احمد. رجوع به قدرخان ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) حسن تکین بن علی بن عبدالمؤمن قلج طمغاج . نهمین از امرای ایلک خانیه ٔ ترکستان غربی . پس از محمود ارسلان خان بن سلیمان (524 - 526 هَ . ق .). از جانب سلطان سنجر حکمران سمرقندو نواحی آن بوده است . و رجوع به آل افراسیاب شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) خان زاده ٔ ترمذی . رجوع به حبیب السیر2 ص 133 و 134 شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) خطیری وراق . سعدبن علی بن قاسم بغدادی ملقب به دلال الکتب شاعر و ادیب . متوفی به سال 568 هَ . ق . رجوع به خطیری ... و رجوع به ابوالمعالی سعد... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) سدیدالدولة. رجوع به سدیدالدوله ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) سعدالدوله . رجوع به سعدالدوله ابوالمعالی شریف ... شود.


ابوالمعالی . [اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن ایوب ملقب بملک کامل برادرزاده ٔ صلاح الدین ایوبی که از 596 تا 615 هَ . ق . در مصر سلطنت کرد. رجوع به الملک الکامل شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) سعدبن علی بن القاسم الانصاری الخطیری ثم البغدادی معروف بورّاق . دلال الکتب . ادیب و فاضل و شاعری رقیق الشعر است و او را مصنفاتی است از جمله : زینةالدهر و عصرة اهل العصر فی ذکر لطائف شعراءالعصر و این ذیل دمیةالقصر باخرزی است و دمیة ذیل یتیمةالدهر ثعالبی است و کتاب لمح الملح و دیوان شعر. وفات او به بغداد به روز دوشنبه 15 صفر سال 568 هَ . ق . بود. و از اشعار اوست :
اشرب علی طرب من کف ذی طرب
قدقام فی طرب یسعی الی طرب
من خندریس کعین الدیک صافیة
مما تخیرها کسری من العنب
فالراح من ذهب والکاس من ذهب
یا من رأی ذهباً یسقی علی ذهب .
و نیز:
و معذّر فی خده
ورد و فی فمه مدام
مالان لی حتی تفشَْ
-شی صبح طلعته ظلام
کالمهر یجمع تحت را -
کبه و یعطفه اللجام .
و نیز:
وددت من الشوق المبرّح اننی
اعارُ جناحی طائر فاطیر
فما لنعیم لست َ فیه لذاذة
ولا لسرور لست فیه سرور.
و نیز:
قل لمن عاب شامة لحبیبی
دون فیه دع الملامة فیه
انما الشامة التی قلت عنها
فص فیروزج بخاتم فیه .
رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 4 ص 232 و 233 و رجوع به سعد... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) شاهینی . آخرین از امرای بنوشاهین بطیحه بن حسن بن عمران . وی به سال 373 هَ . ق . بهمراهی مظفربن علی بن الحارب پس از قتل ابوالفرج بن عمران ، عم خویش در صغر سن به امارت رسید و زمام اختیارمظفر بود و او از هرکس که اندیشه داشت چشمه ٔ حیاتش را بخاک ممات بینباشت و عاقبت از ابوالمعالی نیز متوهم گشت و او را با مادر خویش بواسط فرستادو بیواسطه قدم بر تخت ایالت نهاد و خود در سنه ٔ 376هَ . ق . وفات کرد. رجوع به حبیب السیر 1 ص 391 شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) شریف سعدالدوله بن سیف الدوله از ملوک آل حمدان درحلب (356 - 381 هَ . ق .). رجوع به سعدالدوله شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) شریف بن سعید الدولةبن سعدالدولةبن سیف الدوله . پنجمین از ملوک حمدانیان حلب (392 -394 هَ . ق .). رجوع به شریف بن سعیدالدوله ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) شمس الدین رستم . رجوع به رستم ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) شیذله ٔ فقیه و واعظ جیلی عزیزی بن عبدالملک بن منصور. رجوع به شیذله ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) صدرالدین قونوی . رجوع به صدرالدین ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) عالم الدین قریش بن برکة از سلاطین بنی عقیل در موصل (443 - 453 هَ . ق .). رجوع به عالم الدین قریش ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن احمد حلوانی . رجوع به عبداﷲ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد. معروف به عین القضاة همدانی . رجوع به عین القضاة... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) فضل بن طاهر. رجوع به فضل بن طاهر شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) قطب الدین مسعود محمدبن مسعود نیشابوری طرثیثی . فقیه شافعی . در نزد ائمه ٔ نیشابور و مرو فقه فرا گرفت و از چندین محدث حدیث شنید و خدمت استاد ابانصر قشیری را دریافت و بنیابت ابن جوینی بمدرسه ٔ نظامیه ٔ نشابور تدریس کرد و در بغداد و دمشق چندی مجلس گفت و در جامع دمشق بمدرسه ٔ مجاهدیه پس از مرگ ابوالفتح مصیصی بتعلیم فقه پرداخت واز آن پس بحلب شد و تدریس دو مدرسه را که نورالدین محمود و اسدالدین شیرکوه بنا کرده بودند بعهده گرفت و سپس بهمدان رفت و در آنجا نیز بدرس و تعلیم مشغول گشت و عاقبت به دمشق بازگشت و بمقام ریاست اصحاب شافعی رسید و کتاب هادی در فقه از تألیفات اوست . ولادت وی در سال 505 هَ . ق . و وفات به دمشق در 578 بود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) قلج طمغاج . رجوع به ابوالمعالی حسن تکین شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) کاتب یهودی . رجوع به تاریخ الحکمای قفطی چ لیپزیک ص 318 شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) مجلی بن جمیع. رجوع به ابن جمیع ابوالمعالی شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن ابی سعد حسن بن محمدبن علی بن حمدون . رجوع به ابن حمدون شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن زید علوی حسینی . ملقب به مرتضی . متوفی 479 هَ . ق . رجوع به محمد.. شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن عبدالواحد. رجوع به محمد... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) مرتفعبن حسن الساعاتی . رجوع به محیی الدین ابوالمعالی شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) مشرف المرجابن ابراهیم مقدسی . رجوع به مشرف ... شود.


ابوالمعالی . [ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) مظفربن سعدالدین محمدبن امام زین العابدین . رجوع به مظفر... شود.


ابوالمعالی . [اَ بُل ْ م َ ] (شیخ ...) اله آبادی از مشایخ صوفیه ٔ قادریه . او در لاهور میزیست و در سال 1024 هَ . ق . وفات یافت . منظومه ای بفارسی به نام تحفةالقادریه دارد.


ابوالمعالی .[ اَ بُل ْ م َ ] (اِخ ) فضل بن صالح العلوی الحسنی النحوی الیمانی در چهارصد و هشتاد و اند وفات کرده است .عبدالغافر گوید: او بنشابور شد و از مشایخ ما حدیث شنید. رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 140 شود.


دانشنامه عمومی

محمد بن نعمت بن عبیدالله (درگذشته ی بعد از ۴۸۵ ق/۱۰۹۲ م) ملقب به ابوالمعالی و یار خدای، فقیه و نویسنده کتاب بیان الادیان است.
بیان الأدیان، کتابی به زبان فارسی در باره فرقه ها و مذاهب اسلامی و پیش از اسلام است که او در سال ۴۸۵ ق/۱۰۹۲ م برای سید نصیر الدوله و زین المله مجیر الملک ابی الفتح المظفر بن قوام الملک نوشته است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] محمد بن نعمت بن عبیدالله مشهور به اَبوالْمَعالی (متوفی پس از ۴۸۵ق)، فقیه و نویسنده کتاب بیان الادیان است. وی با علم حدیث نیز آشنایی داشته است.
ابوالمعالی بر مذهب خود تصریح نکرده است، اما برخی او را عالمی سنی حنفی دانسته اند و برخی دیگر تشیع و یا دست کم گرایش وی به تشیع را همراه با شواهدی مطرح کرده اند.
تاریخ تولد و وفات ابوالمعالی معلوم نیست، اما او از قاضی ابوالفتح بلخی عبدالرحیم بن عبدالله (متوفی۴۵۰ق) حدیث شنیده و بیان الادیان را در ۴۸۵ق تألیف کرده است.

[ویکی فقه] ابوالمعالی (ابهام زدایی). ابوالمعالی ممکن است اسم یا کنیه برای اشخاص ذیل باشد: • ابوالمعالی بخاری، بخاری، محمدبن عبدالباقی مؤلف عربی نویس و خطیب حنفی مذهب قرن دهم• ابوالمعالی جوینی، از پیشوایان و دانشوران بزرگ شافعی، معروف به امام الحرمین• ابوالمعالی کلباسی، از علمای بزرگ شیعه• ابوالمعالی لاهوری، ابوالْمَعالی لاهوری، خیرالدین بن رحمت الله، عارف طریقه قادریه و مؤلف آثار فارسی در هند و پاکستان• ابوالمعالی محمد بن عبیدالله، اَبوالْمَعالی، محمد بن نعمت بن عبیدالله (تولد پس از ۴۸۵ق/۱۹۹۲م)، فقیه و نویسنده کتاب بیان الادیان
...

پیشنهاد کاربران

من شنیده بودم ک معنی ابوالمعالی یعنی پدررنگین کمان یااسم یه رنگین کمان هستش


کلمات دیگر: