بریدن تب قطع شدن تب
تب بریدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تب بریدن. [ ت َ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) بریدن تب. قطع شدن تب :
نی کلکش به نیشکر ماند
کز پی تب بریدن بشر است.
نی کلکش به نیشکر ماند
کز پی تب بریدن بشر است.
خاقانی.
پیشنهاد کاربران
افتادن تب ؛ قطع شدن تب و بریدن آن. افصام. گسارده شدن تب. شکستن آن. ( یادداشت مؤلف ) .
کلمات دیگر: