جداد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جداد. [ ج َ] ( ع اِ ) وقت خرما بریدن. ( مهذب الاسماء ). وقت درو خرما. جِداد. || ( مص ) بریدن خرما از خرمابن . جِداد. ( منتهی الارب ).
جداد. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) رجوع به جَداد شود.
جداد. [ ج َدْ دا ] ( ع ص ، اِ ) می فروش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). شراب فروش. ( آنندراج ). || سازنده می. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). معالج خمر. ( از اقرب الموارد )( قطر المحیط ). شرابگر. ( آنندراج ). مؤلف شرح قاموس گوید: جداد، فروشنده شراب و معالج و کوشنده در اوست. ( شرح قاموس ). و مترجم افزاید: جداد بدین معنی را ازهری از لیث نقل کرده و حکم تصحیف او به این نحو کرده که گفته :... و هذا حاوی التصحیف الذی یستحسن من مثل من ضعفت معرفته ، فکیف من یدعی المعرفة التامة؟ و صوابه الحداد بالحاء المهملة. ( طریقه شرح قاموس ).
جداد. [ ج ُدْ دا ] ( ع ص ، اِ ) جامه های کهنه پاره پاره. معرب کداد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ذیل اقرب الموارد ). جوالیقی گوید جداد نخهای گره خورده است و آن را به نبطی کُدّاد گویند :
اضاءَ مظلته بالسرا
ج ِ، واللیل غامر جداد ها.
جداد. [ ج َ] (ع اِ) وقت خرما بریدن . (مهذب الاسماء). وقت درو خرما. جِداد. || (مص ) بریدن خرما از خرمابن . جِداد. (منتهی الارب ).
جداد. [ ج َدْ دا ] (اِخ ) گویند موضعی است در نجد. و گویند شاید موضعی است در شام . (مراصد الاطلاع ). رجوع به کلمه ٔ پیش شود.
جداد. [ ج َدْ دا ] (ع ص ، اِ) می فروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). شراب فروش . (آنندراج ). || سازنده ٔ می . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). معالج خمر. (از اقرب الموارد)(قطر المحیط). شرابگر. (آنندراج ). مؤلف شرح قاموس گوید: جداد، فروشنده ٔ شراب و معالج و کوشنده در اوست . (شرح قاموس ). و مترجم افزاید: جداد بدین معنی را ازهری از لیث نقل کرده و حکم تصحیف او به این نحو کرده که گفته : ... و هذا حاوی التصحیف الذی یستحسن من مثل من ضعفت معرفته ، فکیف من یدعی المعرفة التامة؟ و صوابه الحداد بالحاء المهملة. (طریقه ٔ شرح قاموس ).
جداد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام موضعی است . نصرگوید بگمان من بین بادیةالکوفه والشام است . (از معجم البلدان ). ظاهراً جداد مصحف همین کلمه است که منتهی الارب و مراصدالاطلاع بدان صورت ضبط کرده اند.
جداد. [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جَدود. (از منتهی الارب ). رجوع به جَدود شود.
جداد. [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) رجوع به جَداد شود.
و لویکون علی الجداد یملکه
لم یسق ذا غُلة من مائه الجاری .
(از معجم البلدان ).
اضاءَ مظلته بالسرا
ج ِ، واللیل غامر جداد ها.
اعشی (از المعرب ص 95).
و در حاشیه ٔ کتاب المعرب چنین آمده : مؤلف در معرب بودن کلمه از ابن درید پیروی کرده است . صاحب لسان با آن که موافقت کرده و می افزاید که جداد پیراهنهای کهنه است و معرب از کداد فارسی است و از ابوحنیفه نقل میکند که جداد درختان ریز است ، ولی من نمیدانم با اینکه ماده ٔ کلمه در عربی استعمال شده دلیل معرب بودن کلمه ٔ مزبور چیست ؟ (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 95). استعمال شدن ماده ٔ کلمه درعربی بهیچ رو دلیل برآن نیست که از زبان دیگرگرفته نشده است همچون «باز» شکاری فارسی که تازیان از آن افعالی چون «تبازی » وجز آن ساخته اند وبسیاری از شواهد دیگر. و سزاوار بود فاضل محشی در دانش تعصب نشان نمیداد. (یادداشت لغت نامه ). || هرچیز که بعضی از اجزای آن در بعضی دیگر پیچیده و درهم رفته باشد از رشته ها وشاخهای درخت . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ذیل المعرب جوالیقی ص 95) (از قطر المحیط). فارسی معرب است . (اقرب الموارد). || درختهای ریزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از قطر المحیط) (ذیل اقرب الموارد) (حاشیه ٔ المعرب ). || رشته های خیمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوه های خرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (قطر المحیط). || میوه درخت خرما. (از معجم البلدان ) (ذیل اقرب الموارد). طَلح . (از معجم البلدان ) :
یجتنی ثامرُ جدّاده
بین فرادی ترْم أوتؤام .
طرمّاح (از معجم البلدان ).