کلمه جو
صفحه اصلی

خجل کردن

فارسی به انگلیسی

abash, confuse, discountenance


abash, confuse, discountenance, to put to shame, to put to the blush

to abash, to embarrass, to shame, to discomfit, to discountenance, to make shy, to wither


فرهنگ فارسی

شرمسار کردن سرافکنده کردن

شرمنده کردن، شرمسار کردن


جملات نمونه

رفتار دخترش او را خجل کرد

his daughter's behavior embarrassed him


لغت نامه دهخدا

خجل کردن. [ خ َ ج ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شرمسار کردن. سرافکنده کردن. شرمگین کردن. شرم زده کردن. خجلت زده کردن : پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من بفساد گواهی داد گفت بصلاحش خجل کند. ( گلستان سعدی ).

پیشنهاد کاربران

بشرم آوردن ؛ خجلت زده کردن. شرمسارساختن. شرمنده کردن :
ز پای و رکیبش همی مهر من
بجنبد بشرم آورد چهر من.
فردوسی.


کلمات دیگر: